بغض

هی خبر از پلاسکو میاد، هی ما دلمون خونه
خدا همه شونو سالم بداره

از استاد کیوان ساکت چه آموختیم؟

"اوائل انقلاب سال شصت من و استاد فلانی اومدیم تهران، من پیش آقای علیزاده اومده بودم. کارم تموم شد گفتم بشینیم سر تمرین شما؟ اون موقع گروه شیدا و عارف با هم بودن ارکستر بزرگ با هم تمرین می کردن، اون موقع من تازه شروع کرده بودم، استاد فلانی ولی خیلی از من جلوتر بود، شاید ده سال، همه ی ردیف رو بلد بود. ببینید یه نسیمی که می وزه، چه تاثیرهای مختلفی روی آدمهای مختلف می ذاره، یکی خوشش میاد، یکی سرما میخوره ازش. استاد فلانی گفت من دیگه آقا واقعا هیچ وقت به اینا نمیرسم. من گفتم من یه روز از همه ی اینها بهتر خواهم زد"

و یک شوخی :)

"شلغم به فارسی سلیس می دونید چی می شه؟ چلاق-اندوه!" :)))

کلافگى مجازى

جدن این حجم از زندگى مجازى کوفتى کلافه ام کرده

بد اعتیادیه ...

عادت ریزه خواری آورده با خودش، نمی ذاره عمیق به یه چیزی بپردازم

تنقیح کجی خشت اول

دوستی در مورد طرح زوج و فرد می گفت که (فارغ از درست و غلط بودنش) این طرح ابتدا یک طرح موقت برای کاهش آلودگی بوده و بعد یهویی شده یه قانون!

الغرض، به نظرم کلی از اتفاقاتی که در تاریخ جمهوری اسلامی (خصوصن) افتاده، اعم از قانون ها و سیاست ها و تغییرات فرهنگی و اجتماعی و فلسفی و ...، اینجوری بوده که یه بنده خدایی اومده یه کاری کرده برای درمان موقت یه معضلی، گفته حالا باشه سر فرصت میام درستش می کنم، بعد اون فرصته پیش نیومده، بعد همون چیز موقت الکی سرسری تبدیل به چیز کت و کلفت و سنگین شده که دیگه نمیشه درستش کرد و به وضعیت قبلش هم نمیشه برگشت! مثال اگه بخوام بزنم، به نظرم نه ولایت فقیه اون سالهای اول به این شوری بوده قضیه اش که مترادف باشه با تبعیت محض و بصیرت و چه و چه، نه مثلا حجاب قرار بوده اینجوری بشه، نه بخش خوبی از سیاستهای فرهنگی، نه تحمل اجتماعی قرار بوده اینقد کم شه، نه خیلی چیزای دیگه

جالب قضیه اینجاست که اون چیز موقتی سرسری الکی کم دقت پر از خطا، الان تبدیل به یه چیز فلسفی تغییرناپذیر مقدس پرزوری شده که به هیچ وجه نمیشه باهاش مقابله کرد. تبدیل به اصول دین شده، حتی کسی حاضر نیست بشنوه که غلطه، فکر کردن که سرجای خود! فکر می کنم خیلی از مفاهیم عمومی ای که باهاش زندگی می کنیم، از اخلاقیات و عرف ها و تعابیر دینی (و خیلی از غیر دینی ها)، و اونها رو پشتوانه ی فرهنگ و رفتارمون میدونیم، هیچ حجیتی ندارن. چه بسا غلطن کلا. از نظر باورها در تیپ سنتی و از نظر رفتارها در انصار حزب الله این پدیده رو جدی و زیاد ارزیابی می کنم

البته ممکنه مثلا آدم به یه مجموعه رفتار برسه که در این آشفته بازار، خودش رو راضی کنه حداقل! یعنی کمترین اصطکاک و بیشترین جاذبه و نزدیکترین به میانه روی و به اون چیزی که از دین میدونه و ضمنا دریافت سطحی و پیرزنی هم نیست

قل انَّ هدی اللهِ هو الهدی!

لایه ى فرهنگى

مهمترین چیزى که ذهنمو الان درگیر داره، اینه که چطورى اصول فکرى و عملى دین رو در محتواهاى فرهنگى بگنجونیم تا مردم بگیرن و تو زندگیشون جارى بشه؟ میشه داستان یا سریالى ساخت که این کارو بکنه؟

شوخی با قیصر

وبلاگ های من همه آیینه اند

آیینه های من همه وبلاگند

:))

درباره ى هاشمى

قل اللهم مالکَ الملک

تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک مِمّن تشاء

و تعز من تشاء و تذل من تشاء

بیدک الخیر، انک على کل شیء قدیر

از تقوى چه آموختیم

خب خیلى چیزها ولى این نمونه شه:

در چیزى که حرام است خیرى نیست


پ.ن: خبر تازه آنکه فرم مرخصى رو امروز دادیم رفت

و جز سنوات حساب میشه بالطبع که ماگزیمم چهارتاس!

چى بهتر از این بیت؟

-بازگردد عاقبت این در؟

-بلى!

-رو نماید یار سیمین بر؟

-بلى!

دانشگاه کجاست

جمع بندى فعلیم اینه که دانشگاه جاى کاشتن نیست، بلکه جاى برداشت کردنه، برداشت کردن از باورها و امور قلبى. اینطورى نیست که یه چیزى بیاى تو و یه چیز دیگه برى بیرون، همون که اومدى میرى بیرون با شاخ و برگ بیشتر

والسلام

پایان فلسفه

فلسفه آنجایى ژاژ خاییدن و هذیان ذهنى نیست که از دل عمل برآمده باشد یا باعث عملى شده باشد. تفلسفات انسان هایى که یک گوشه افتاده اند و کارشان بافتن است و هیچ واقعیتى را نمیسازند هیچ ارزشى ندارد. آن فکرها و ایده هایى ارزش دارند که از دهان یک انسان کارى بیرون بیایند.

به قول دوست

نادر در چهل نامه ى کوتاه میگوید:

عزیز من، برگهاى پاییزى، بى شک، به مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، و در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت، سهمى از یاد نرفتنى دارند.

امیدوارم درست ترین باشه 

از کار شماره ى ٢

١. صبح که رفتم آقا خواب بود. آقا بیدار شد. آقا لپتاپش رو روشن کرد. آقا آکروبات ریدر باز کرد. و من به قیافه ى اکروبات ریدر نگاه کردم (ضمن ترغیب کاملا موثر آقا به خواب دوباره) دیدم وعو! چه عوض شده.

مردمانى در جهان با شتاب سرسام آورى دارن فکر میکنن که تجربه ى دیجیتال ما و آینده ى سرمایه هاى جهان چیجورى رقم میخوره و چیکار کنن که خودشون در کنار حفظ سهم فعلى، سهم بیشترى در آینده ببرن. دنیاى دیوانه ى دیوانه ...

٢. اما مسئله ى فعلى اینه که درگیرى ذهنى شخصى بنده به نقطه ى بغرنجى رسیده و کار هم رو غلطک نمیافته چون خیلى گنده اس و همیشه تو عجله ایم و اینا، برا همین خیلى کند و فرسایشى شده، خصوصا که محیط دوستانه اس و دوست داشتنیه و حس پیشرفتن دارم توش و ...

و نمیدونم چیکارش کنم

یعنى کله یارى نمیکنه که یه راه حل بیابم لااقل. قدیم اینجورى نبود، به این شدت نبود

این جمعه های لعنتی

این جمعه های لعنتی ....................................................................... ...

رأس المشاکل

در رأس مشکلات لزج شدن فکرها و حرفهاست، که تا میاى بگیشون سر میخورن و در میرن و دیگه نمیان.

چه جورى درمون میشه خداااااااااا

مسئله ى بغرنجى تصمیم

جملات "هنوز تصمیمى ندارم" یا "نظرى ندارم" را بقیه نمیفهمند. بگذار نفهمند. تصمیم نداشتن نه کوتاهى است نه تعلل. یک مرحله است و انشاالله درست میشود.

مشکل آخوندها

اصلیترین مشکل من با آخوندها اینه که جاى ما فکر می کنن. عوض اینکه فکر کردن رو پرورش بدن یا لااقل تو حرفهاشون بیطرفى رو رعایت کنن. جملاتشون پر از صفت یا ابهام یا عبارتیه که نظر خودشونه و ما اقلا باید مستقل از اونا برامون اثبات بشه ولى اونا فکر میکنن همین که براى اونا اثبات شده کافیه و کا باید ازشون قبول کنیم چون پاى منبرشون هستیم. به قول خودم، إنّ المنبر لایغنى من الحق شیئا. همه چیز از پیش تعیین شده است. همه ى جوابها هست و تو نباید با سوالت کلنجار برى.

ببینید فلسفه اینجورى نیست.یعنى تاریخ و حدیث و هر علمى اینجورى نیست. چون وقتى میخواى ازش سر در بیارى باید کله رو به کار بگیرى و فکر کنى. فلاسفه وقت ارائه ى شطحیاتشون حواسشون هست که برا طرف سوال ایجاد کنن یا به قدرى بکوبنش که دست از فهمش برداره و حرف اونا رو بشنوه و بهش بیاندیشه و حالا پذیرفتن یا نپذیرفتنش محل اعراب نیست خیلى.

مشکل همیشگى

هیچ وقت دو مجلس در یک شب نروید

میترسم

در حد فوت از زمین خوردن پروژه هاى جارى ام میترسم

اگه شرکت خوب در نیاد یا اگه سایت مدرسه درست جلو نره میمیرم

در مورد دو موضوع دیگر

1. آقا نامردی نیست آدم صورت خودش رو نمی بینه، مال بقیه رو می بینه. در نظر بگیرید نه دوربینی هست، نه نقاشی ای، نه آینه ای، نه برکه ای. کلا ممکن بود شما هیچ وقت نفهمی چه شکلی هستی. :| بقیه رو می دیدی، خودتو نمی دیدی. مسخره نیست؟ بعد در عین حال جالب نیست؟ نمی دیدی خودتو اصلا.

2. از جمله مشکلات قبر اینه که ممکنه پشتت بخاره، دست خودت که نمی رسه کس دیگه ای هم نیست.

واقعا کی می دونه اون تو چه خبره...؟