آرمان رهایی

عصری داشتم فکر می کردم که خیابان آزادی رو نمیشه یک طرفه رفت. این تلقی که دین رو کاملن شخصی کنن و محدود به چاردیواری منزل کنن، اساسن تلقی درستی نیست چون هستی ما هستی محدود به چاردیواری نیست و از اون طرف بالاخره همونطور که جمعی از آدمهای غیر مذهبی (به تعبیر عرفی) آداب و ادبیات و فرهنگ خودشونو دارن و حضورشون در یک محیط اتفاقاتی رو می نشونه بر آن محیط، بالعکسش هم هست. یه همچین چیزایی.

بعد این سوال پیش اومد که پس چی میشه این جاده یکطرفه عمل می کنه و معمولن مذهبی ها کوتاه میان؟

الان به این فکر رسیدم که اساسن تعبیرات معمول از آزادی، اساسن از مخالفت با دین (اجتماعی) و عقب نشوندن اون شروع شده و بنابراین دو طرف این جاده جایگاه برابری هیچ وقت نداشته اند.

مسئولیت یادگیری

نکته ی بسیار مهم دیگری که در آموزش فهمیده ام، این است که هرکس خودش مسئول یادگرفتن و یادگیری های خودش است.

کلاسی در ترم گذشته شرکت می کردم که فارغ از موضوع درس، حول این ایده شکل گرفته بود که نباید دانشجویان را با چوب نمره، امتحان، کوییز، پروژه و ... وادار به یادگرفتن کرد. اگر خود او به این تشخیص رسید که درس و کلاس برایش لازم است به میزانی که فکر می کند لازم است وقت می گذارد و برایش زحمت میکشد. و عجیب آنکه تا حد خوبی بسیاری از دانشجویان با اشتیاق در کلاس شرکت می کردند. چون خودشان اصل کلاس بودند و مثل بقیه ی کلاسها شهروند درجه 2 نبودند. خودشان به دلیل اهمیتی که برای خودشان داشت برای کلاسشان تصمیم می گرفتند. که موضوع کلاس چه باشد و به چه سمتی پیش برود و ...

مسئولیت یادگیری به این معنی نیست که افراد در انتخاب رشته ی تحصیلی و موارد مشابه حق انتخاب از بین گزینه های موجود داشته باشند. یا اینکه به میزان تلاششان نمره و مدرک و جایزه بگیرند.

به این معنی است که هر یک بگویند چه می خواهند بیاموزند، چه لازم دارند بیاموزند، چه دغدغه دارند یاد بگیرند، خودشان عمق یادگیری خودشان را اندازه بگیرند (به جای اینکه دیگران به آنها نمره هایی ببخشند یا چهارچوبهایی تهیه کنند تا همه ی آدمیان را در آن بسنجند)، خودشان موضوع و روش یادگیری را معلوم کنند، در آموزش نه به معلم و مدیر، نه به والدین، و نه به جامعه، بلکه به خودشان پاسخگو باشند. خودشان بگویند کی فهمیده اند و کی نفهمیده اند.

با این نگاه، دیگر آزادی های خداداد افراد، خودآگاه یا ناخودآگاه سلب نمی شود، تمایزی بین زندگی و تحصیل و شغل و ... نیست و همه یک جریان بزرگ کلی اند. دیگر همه ی آدمها با یک خطکش سنجیده نمیشوند و به زور در قالبهای بی بنیاد و ظاهری جا داده نمی شوند و لازم نیست کسی زحمت سازگار کردن آدمهای متفاوت را بکشد (و چه کار عبثی است).

تازه اولاشه

تا اخر تابستون، مذاب میشیم یا تبخیر؟

مستندهایی که میخواهم ببینم

Before the flood

ماهیها در سکوت میمیرند

بازی انگلیسی

پرزیدنت اکتور سینما

مادرکشی

+حضور حبیب احمدزاده در برنامه ی جهان آرا


فک کنم همینا بود

enough

I think i'll never be making enough money though...

:(

:)

از سری نقدهای من بر اقتصاد-4

بنده الان دارم intro to complexity رو می بینم، از سایت complexityexplorer.org، جلسه ی هشتم

این جلسه اش باعث شد دیدگاه من نسبت به آدام اسمیت و اون دست نامرئی اش عوض بشه (که البته واقعن من مقصر دیدگاه اشتباهم نبودم، اون عوضیایی مقصرن که برامون نقل قولش کردن و کلن نفهمیدن طرف چی گفته!) (حالا نه اینکه حرف مطلقن درستی گفته باشه، دیدگاه جالب و نیمه صحیح و قابل احترامیه)

و همین طور یه چیزی از نظریه ی بازیها فهمیدم و اینکه باز هم اساتید محترم اقتصاد ما کلن راه رو اشتباه رفتن! اصلن موضوع چیز دیگه اس :)

به هر حال، از خانوم ملانی میچل، طبق رسم من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق، کمال تشکر رو دارم به خاطر روشنگریهاشون

افطاری کتابخونه

جدن صحبتهای دو نفر مدعوین چسبید، و همینطور دیدن ارتباط خوب بچه ها کمی حسرتآور بود، و البته حرف زدن با دوستان جدید مزه داد و جای یکی دو نفر هم خالی بود :)

مجموعن خوش گذشت خدا رو شکر

:)

لعنت بر توییتر

شخصن دلیل حضور و استفاده از فضای توییتر رو نمی فهمم. فقط به درد فحش دادن به هم می خوره، هیچ حرفی رو نمی تونی کامل بزنی، اونایی که میزنی اینقدر مزخرف از کار در میاد که از معنی خالی میشه، همه فقط جواب همدیگه رو میدن، به شدت فضا هیجانی و خالی از منطقه، و همینطور خالی از هویت

تف بر این انسانیت مدرن با این آورده هاش