شب تاریک آسمان بی‌ستاره

کاش می‌توانستم شعری بگویم که عاشقانه نباشد و گول‌زنک نباشد و دردهای وجودی آدم را تخفیف ندهد و همه چیز را خلاصه نکند در بودن یا نبودن دیگری. کاش میتوانستم شعری بگویم از تنهایی آدمی و تنهایی سخت و روزهای کشدار و لحظات ملتهب. کاش شعری بود یا ترانه‌ای که از اضطرابهای وجودی می‌گفت. از آن لحظه‌ای که نمی‌دانی که هستی و کجایی و چه شد که از اینجا سر در آوردی. درباره آن لحظه کاش شعری می‌سرودم یا کسی می‌سرود که میخواهی بزنی زیر آواز یا داد بزنی یا فحش بدهی اما نمی‌شود چون انگار همیشه کت‌وشلوار تنت است. کاش شعری بود که عمق سرگردانی آدمی را به کلمه می‌آورد وقتی انگار در شبی تاریک در دریایی بی‌کران سوار بر قایق است و تنها نشان گذر زمان تکانهای قایق است. تکانهایی نرم اما پراضطراب و شبی سهمگین در سکوت. کاش شعری بود انقدر طولانی که میتوانستی همزمان با پیاده روی بخوانی و بخوانی و بروی تا برسی به ساحل بوشهر یا بندرعباس و باز بخوانی و بروی در آبهای دریاها زیر نورهای آفتاب. کاش شعری بود برای وقتی که بایستی در ساحل و آب بالای زانوهایت باشد و چشم دوخته باشی به افق و از طلوع تا غروب بخوانی و از غروب تا طلوع. کاش میتوانستم شعری بگویم برای دلتنگی های آدم و دلتنگی های عمیق و غریب که زخم نیستند و نشان حیاتند، چنان دلتنگی که بخواهی کیلومترها بروی تا رفع شود و نمی‌شود. شعری بگویم برای غمهای وجودی. آن غمها که بروی هستند و بمانی هستند. کاش میتوانستم شعری بگویم بجای همه خشمها بخوانندش، وقتی قلبت و دستت و صدایت می‌لرزد و اینها کم است و هوا کم است و دلت میخواهد قلابی بکشدت به آسمان و بکشدت و از حرکت نایستد و نایستی. کاش میتوانستم شعری بگویم برای دلتنگی، وقتی دلت میخواهد بدوی و وقتی ریه‌ات می‌سوزد و نفس کم می‌آوری از دویدن و می‌خواهی ریه‌ات را بکنی و بندازی کنار که نمی‌گذارد تا ابد یا تا از پا افتادن بدوی. کاش می‌توانستم...
نظرات 1 + ارسال نظر
بینام شنبه 14 فروردین 1400 ساعت 00:03 https://karamooz.blogsky.com

عه. چه زیبا بود این متن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد