This is too much

وقتی کلی استرس در مورد آینده آن داری، ذهنت کاملن متلاطمه، و میفهمی یکی از صمیمی ترین دوستات تارک الصلاه شده، و قفسه سینه ات هم درد میکنه!..

فقط از خدا صبر میخوای و خیر خودت و بقیه رو....

تبلیغ

الان که اروپایی ها و آمریکایی ها درگیری شون با بمب اتم و مهاجرت و سردرگمی و پذیرفتن همه فرهنگهای مختلفه، برای تبلیغ دین باید با این موضوع‌ها باهاشون حرف زد؟ 

یا مثلن قرن قبل که جنگ سوسیالیسم و لیبرالیسم بود، باید با موضوع اقتصاد و معنویت تبلیغ دین میکردن؟ 

یا همیشه موضوع مستضعفین و مستکبرین همه جا جواب میده؟ 

سالهای دور

ناین گگ یه نظرسنجی گذاشته دوست داشتی تو گذشته زندگی کنی یا آینده؟ زدم گذشته.

 فکر میکنم باید  دهه 60 به دنیا می اومدم، یا حتی قبل تر. بس که همه چیم نامتناسبه با این دهه های ۷۰ و ۸۰

*

هیچ زمانی وجود نداره مگر زمان حال، جمله ای از یک سریال 

on being late

من آدم کتابدار و کتاب‌خری هستم. فکر کنم خیلی از کتابخوانها مشکل مرا دارند. دوست دارم کتابخوان باشم کتاب زیاد میخرم و همیشه لیست نخوانده هایم پر است. و البته لیست "در صف خرید" بلندی هم دارم. سرعت و میزان خواندنم پایین است و بر حجم خواندنی ها مرتب اضافه می شود.

یک مدت نمیخریدم که حتمن بخوانم، اما اثربخش نبود و تصمیم گرفتم بخرم و بدون قفلی زدن و غوطه خوردن در بحر تفکر (و چرت زدن) زود بخوانم و حال کنم. اتفاقن جالب هم شد و اثر داشت. 

اما جریان زندگی نگذاشت. درگیر کنکور و کار و... شدم. چیزی نخواندم و چیزها به نخوانده ها اضافه شد.

کتاب‌ها را مرتب کرده بودم کنار میزم در اتاق. رفتم سراغشان. آنهایی که نصفه و از خیلی قبل مانده بود را شروع کردم و نتوانستم پیش بروم. چیزهایی جدید هم که شروع کردم نگرفتم. همه را جمع کردم غیر از دو تا توی کمد. یک عالمه اند منتظر خواندن توی کمد. و چندین تا هم در صف خرید.

چرا آنهایی که همین یکسال پیش جالب بودند الان جالب نیستند؟ بعضی‌ها سالها از وقت خریدن و اضطرار به خواندنشان گذشته. موضوع سرد شده.

آیا باید قائل بود که لامور اوقات؟ قائل بود که چیزها در غیر وقتشان از دهن می افتند؟

خیلی فکر میکنم توی گذشته گیر کرده ام و همه اش چیزهای یکی دو سال پیش را انجام می‌دهم. مثل همین الان در انتخاب رشته یا همین کتاب شهید آوینی که امشب شروع کردم. یا روسیه ای که پارسال رفتم. یا خیلی خیلی چیزهای دیگر... 

در حال زندگی کردن چه شکلی است؟ معیار اصلی انتخاب چیست اگر نباید به گذشته  نگاه کرد؟ شرایط کی عوض میشوند و کی باید تصمیم ها را عوض کرد؟ 

آیا  اینها تعمیم های نابجای یک ذهن وسواسی است؟ یا بجاست و باید عمیقتر بهشان فکر کرد؟ 

این روزها

بیشتر این روزها به این فکر میکنم که ارتباطی "وثیق (یعنی سفت و محکم)" و "انحصاری (به معنی لازم و کافیِ ریاضی، یا این و فقط این)" بین ظاهر (امر واقع، آنچه اتفاق افتاده، اون چیزی که می بینیم) و معنا (حسی که در ما میسازه، درکی که ازش داریم، علتی که براش در نظر میگیریم و ...) وجود نداره، اگر نخوام بگم که هیچ ارتباطی بین ظاهر و معنا وجود نداره. جدای از اینکه مجموعه ی معنایی هر کسی در تشخیص و "دیدن" اون چیزهایی که امر واقع به حسابشون میاره تاثیر میذاره.

در همه ی زمینه های علمی و غیر علمی هم این حس رو دارم.

*

دیروز رفته بودم جلسه ای و میخواستم بعدش اطلاعات چند نفر رو بگیرم ازشون برای کار و .... که نگرفتم ( و این عجیب نیست)

حالا باید خودم رو بازخواست کنم که چرا نگرفتم؟ (که بی ثمر خواهد بود چون ناراحتی بعدش منجر به حرکت نمیشه) یا با خودم مهربون باشم که اشکال نداره و کم کم درست میشه؟ (که احتمالن بی ثمر خواهد بود!)

*

کسی خوند یه کامنت بذاره ببینیم چند نفر خواننده داریم :)

طولانی

دلم میخواد مثل قدیما فکرای طولانی داشته باشم، طولانی بنویسم، هرچی ولی طولانی، بیشتر از 2 پاراگراف یا 4 جمله

ولی نمیتونم