گل گلدون

گلها می فهمند داخل گلدان ریشه دوانده اند یا داخل خاک؟ میفهمند که در حصارند یا آزادند؟ برایشان فرقی میکند که نظاره گر ستایشگرشان هر روز همان قبلی است یا گریزنده ی پناهجویی از شلوغی شهر به خلوتی صحرا؟ برایشان فرقی میکند آفتاب از پشت شیشه نوازششان میکند یا بی واسطه بر برگ و گلبرگشان می تابد؟

برای من مهم است ریشه هایم کجا گسترده می شوند چون ریشه دوانیدن مقدمه ی شاخ پراکندن است. دوست ندارم گل آپارتمانی یا گل یک گلدان باشم.

دوست دارم مایه ی دلخوشی اهالی یک خانه ی کوچک باشم، مایه ی دلخوشی خانم خانه داری در یک آپارتمان و بیست و چند واحدی در محله ای در تهران یا مشهد یا اصفهان یا هر شهر کوچک و بزرگ دیگر. اما دوست تر دارم که گلی باشم در یک دشت، یا بیدی کنار یک جوی که آزاد و رها در دشتی است و وقتی رهپیمای خسته ای به من میرسد سر ذوق بیاید. دوست تر دارم که هوای آزاد زمستان و بهار رشدم دهد، یا باد و بوران پاییزی ساقه ام را بشکند اما محصور گلدان و نیازمند دستان دیگران نباشم برای بقا و حفظ خود. دوست ندارم عروسکی و زینتی باشم. دوست دارم به تمامی در رهایی برویم، بمانم و بروم...

«تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا» سبکبار شوید تا برسید

نهج البلاغه امیرالمومنین خطبه 21

خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

دلا! تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد

به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد

فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها

از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد

مگر در جستجوی ربنای تازه‌ای باشیم

وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد

مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم

خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد

بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد 

علیرضا قزوه

غزلشو خیلی دوست ندارم، اما مصرعی رو که عنوان کردم چرا خیلی دوس میدارم!

مسئله ی توفیق

چند ساله مصرم (حداقل بعدش که نمیشه حرص میخورم) که یه کارایی رو بکنم و نمیشه و نمیشه که نمیشه

مثل جهادی

مثل اردو جنوب

مثل اعتکاف

و نمیشه که نمیشه

چیکار کنیم توفیقش بیاد خدا؟

بعد التحریر: یک مشکل مشترکش با چیزهای دیگر، تنبلی است، که ریشه ی آن هم غفلت است و راحت طلبی (یعنی رفتار تبدیل به خو شده) درمانش طبعن توجه است و تلاش ساده و مستمر

گوهر گمشده

ما از خدای گم شده‌ایم او به جستجوست

چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست

گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش

گاهی درون سینه مرغان به های و هوست

در نرگس آرمید که بیند جمال ما

چندان کرشمه دان که نگاهش به گفتگوست

آهی سحر گهی که زند در فراق ما

بیرون و اندرون زبر و زیر و چار سوست

هنگامه بست از پی دیدار خاکئی

نظاره را بهانه تماشای رنگ و بوست

پنهان به ذره ذره و ناآشنا هنوز

پیدا چو ماهتاب و به آغوش کاخ و کوست

در خاکدان ما گهر زندگی گم است

این گوهری که گم شده مائیم یا که اوست

نهج

میل شدید پیدا کردم بهش

از برکت توصیه ی حاج آقای احمدی، استاد عزیز ترم پیش حوزه که کلاس نهج باهاش داشتیم


گفت از حکمتها و کلمات قصار شروع کنید

بعد نامه ها

بعد خطبه ها


البته امیدوارم از میلهای مسخره ی گذرا نباشه، واقعنی باشه، هوس نباشه...

خدایا ما رو آزاد کن و بنده کن

مینویسم که نوشته باشم

چیزی برای نوشتن ندارم

یه کم کلافه ام و خسته، ولی باید صبوری کنم باید یاد بگیرم صبوری رو

و سپردن رو