ویژگیهای استاد خوب

متواضع: دانشجو از خودش براش عزیزتر باشد

عمیق: ذره ذره دانش که طی سالیان تجربه اندوخته او رو دریا کرده باشه هر گلی رو بوییده باشه و این طعمهای مختلف جانش رو لطیف و عمیق کرده باشه و بینش درش ایجاد کرده باشه

در دانشجو شعف و شگفتی ایجاد کنه

فن بیان داشته باشه بتونه چیزی که بلد باشه رو بگه و مطلب رو جا بندازه

قصه گو باشه نه قاضی و فیلسوف

از معماری

با همکلاسی ها پسر و دختر شون سعی میکنم خوب برخورد کنم سلاملیک بگو بخند و کمک کردن و مهمون کردن و اینا و از همه مهمتر صادق باشم تا جای ممکن یعنی یه جوری پیش نرم که مجبور شم دروغ بگم (مثلن زیادی صمیمی نشم تا مجبور بشم یه چیزی رو که میخوام نگم بپیچونم بقیه رو)

حالا با یکی از بچه ها داریم احتمالن به مشکل میخوریم سر این قضیه چون به نظر میاد رو راست نیست یعنی یه سری رفتارایی داره که مشکوکه. البته اینو باز یکی دیگه از بچه ها میگه من چیزی به نظرم نیومد و اون که گفت توجهم جلب شد

حالا خلاصه نمیدونم، نمیدونم چی میشه، و نمیدونم چرا باید پیچوند و روراست نبود و اینا

درگذشت ابوالفضل زرویی نصرآباد تسلیت باد

هفته ی پیش آقای زرویی که از مفاخر طنز و ادب ایران معاصره رفت پیش خداش و دوستاش

مطالبی تو کانالهای تلگرامی و صفحات اینستاگرامی از ایشون میگذاشتن. از عمیق ترینهاش این بود (نقل به مضمون):

نفس بعضی آدمها و صرف حضورشون رو آدم تاثیر میگذاره، آدم باید اینا رو دریابه حتی یک بار هم که شده در محضرشون باشه

آدم سالها باید تلاش کنه تا عمیق بشه، هی بنویسه خط بزنه، هی بخونه، پختگی نتیجه ی عمقیه که در طول سالیان حاصل شده از ذره ذره جمع شدن قطرات علم و ادب

این حرفها خیلی منو قلقلک میده، کاش خدا هدایتم کنه...


فیلم شعرخوانی برابر رهبرشو دیدین؟ لینک

یه حرفی که یه کم حیام میشه بگم

خدایا منو هدایت کن

یکی از پیچیدگیهای ماجرای سقیفه بحث تشکیل شوراست. پیغمبر صلوات الله علیه در زمان حیاتش زیاد شورا تشکیل میداد. و بعضن تصمیم گرفتن رو هم واگذار می کرد. اینه که اصل تشکیل شورا خیلی عجیب نیست

ولی از اون طرف، پیغمبر صلوات الله علیه و آله زیاد پیش می اومد که مسئولیتی رو به آدم مشخصی بسپره یا کاری رو شخصن مدیریت کنه. فلذا ولایت هم سنت پیغمبره.

انصافن ما اون موقع بودیم گیج نمیشدیم؟

خدایا منو هدایت کن

کار ضایعی که امروز کردم (و همیشه می کنم)

امروز بعد ناهار رفتم از آبخوری مکانیک آب بخورم، وقت برگشت از اونور استاد اومد خودمو زدم به اون راه

بعد سرکلاس استاد پرسید چیکار میکردی تو مکانیک؟ :))


زیاد این کارو میکنم که خودمو بزنم به اون راه خصوصن با آدمایی که فقط در حد سلاموعلیک هستم، ولی زیاد پیش میاد موقعیتهایی که با آدم تا این حد آشنا هم از غلطا میکنم که چش تو چش میشم و خودمو میزنم به اون راه

چمه واقعن؟

پیچیدگی های آدمی

 گاهی فکر میکنم حرفهای فلسفی و حکمی و جدی و عمیقم، همون حرفهای چند سال پیشم هستن که در عباراتی  جدید بیان میشن، حرفها حس ها تجربه ها هیجان‌ها و فکرهای قدیمی فقط در قالب تازه 

گاهی میترسم از این بابت که در این قالب ریزی یه چیز اشتباه لباس به چیز درست رو تنش کنه 

گاهی میترسم که نکنه فکرهای اصیل نو نداشته باشم هیچ وقت 

گاهی میترسم که نکنه همه حرفای همه آدمها همینجوری باشه، همه محصور در حصار شخصیت و تجربه ی زیسته مونیم

مگر  و ای کاش جلوه ربانی ای، جذبه ی روحانی ای، هدایتی یا دستگیری ولایی ای بشه...


آدم موجود عجیبیه، یک اتفاق یا هیجان یا ایده یا روحیه یا خلق میشه یه قالب فکری یه فیلتری که فقط شبیه خودش رو رد میکنه و بقیه چیزا رو میریزه بیرون ادراکمون بسته میشه 

یه دونه کوچیک میشه یه درخت تنومند تو عالم وجود ما و چه قدر عجیبه این...

و چه زیست حکیمانه ای رو از دست دادیم که در ارتباط با این ریشه ها بودن...


یه کاری که خود من  خیلی میکنم اینه که ساده سازی و تلخیص میکنم هر چیزی از هر کس میشنوم برمیگردونم به ریشه ی ریشه اش تا تهش به اون روحیه یا ایده اصلی برسم، و همه ی اون  حرف  یا رفتار رو در اون ریشه  خلاصه میکنم 

برای همین خیلی چیزا قابل تبدیل به هم میشن برای من. یه رفتار از یه آدم برابر میشه با یه حرف از آدمی کاملن برعکس. صرف اینکه توش صداقته یا احترام یا محبت یا پاسخ به یه نیاز فطری 

برای تعامل با آدمها این کار خیلی جوابه یا حتی شناختنشون اما آیا واقعن این ساده سازی کلی چیز لازم رو حذف نمیکنه؟ آیا واقعن اون دو تا چیز یکی هستن و اون دو تا آدم کاملن برعکس یکی اند؟ هل یستوون به قول خدا؟  

به عبارت دیگه بخشش خدا مساوی نیست با هر رفتاری از ما!

ساده سازی قالب ذهنی منه.

قالب ذهنی شما  چیه؟

گرانفروشی

۱ یک لوازم التحریری نزدیک دانشگاه است.رفتم روان نویس بخرم، گفت پنج تومن. گفتم دفعه قبلی که سه و پونصد بود.گفت اون خرید قبلیم بوده گرون  شده دیگه. ولی فاکتور کرد چهار تومن 


۲ در انقلاب یک مغازه قلم مو میداد ۲۳ دو قدم آن طرف تر میداد ۱۷!


۳ بازار لوازم هنری واقعن بی حساب کتاب است!

درباره ی تولد

از تولد بدم میاد و به نظرم رسم بی نهایت مزخرف و بیهوده و بی پایه ایه.

از تولد خودم که دیگه متنفرم

***

فارغ از این بحثا نفهمیدم 18 تا الان چه جوری گذشت 

خاطرات مشخصی از دبیرستان دارم که تاریخم رو میسازن ولی از دانشگاه به بعد نه اتفاقات سیالن تو زمان و من ناگهان اینی هستم که هستم

خوبه یا بد؟ نمیدونم احتمالن بد، دبیرستان و ما قبل برام شیرین بودن

از شهردار جدید تهران بیاموزیم

پیروز حناچی به نوازنده ی مترو دستخوش میده و به سه شنبه های بدون خودرو پیوسته، با وسایل عمومی اینور اونور میره بدون اینکه کسی جا بهش بده و بشناستش

حالا قبل اینکه شهردار بشه شاید این کارا رو نمیکرده ولی حالا که شهرداره خودشو شبیه شهردارهای خوب کرده

خودمونو شبیه خوبا کنیم تا خوب بشیم، یا یه همچین چیزی :)


پ.ن: شایدم یه تیم رسانه ای قوی داره که این کار ها رو طراحی میکنن براش :)))

از مواقعی که از خودم بدم میاد

وقتاییه که زیبایی ظاهری یه نفر رو کیفیت ارتباطم باهاش تاثیر میذاره

حتی در این حد که بی رغبتم کنه به رفتن به سمتش یا با رغبت

شرع و فقه و قانون

معنای متداول "قانون" (که طبقه متوسط به بالا میفهمیمش) ساخته و پرداخته ی روشنگری و مدرنیته است و یعنی قرارداد اجتماعی. و پر واضح است که با شرع و فقه (چیزی که "خدا" یک وجود غیر انسانی آن را گفته!) با قانون فرق می کند از نظر معنا و از نظر کارکرد!

قانون در معنای متداول در جهانی ساخته شده که خدا رو گذاشتن کنار، و شرع یا فقه (به نظر من دو تا اسمن برای یک پدیده) در فضایی شکل گرفتن که اصل حرف خدا بوده. قانون کاملن معلومه کجا فردی و کجا اجتماعیه و نسبت مشخصی با آزادی و امنیت و عدالت و اینا داره (همه در معنای متداولشون که این معناهای متداول همه حاصل مدرنیته اس) و در حالی که شرع و فقه اصلن اینجوری نیست.

حالا ببین چه بلبشویی میشه وقتی یک معنایی رو میریزی تو قالب ساخته شده برای معنایی دیگه (که یعنی نظام حاکمیتی و سازمانها و نهادها و قوا!) 


پ.ن: در واقع جوابی است به پستی در اینستا

پ.ن2: یه آقایی هم حرفی زده که راه عدالت خواهی از زدن انقلاب و نظام و قوانین و اینا نمیگذره که کاملن معلومه نمیفهمه داره چی میگه :)) کی خواست نظامو بزنه مومن؟

ما و خارج نشینان

1. استوری یکی از دوستان که LA زندگی میکنن: نیمه شب وسط جنگل آتیش سوزان و سوزاننده همراه با صدای هایده.

یکی از بچه ها خیلی وقت پیش میگفت اینایی که میرن خارج زندگیشون به سال شمسی دیگه متوقف میشه، اگه طرف سال 1395 رفته خارج، دیگه همیشه براش 1395 ئه اطلاعات و درکش و همه چیش قفل و متوقف میشه.

با خودم گفتم، بیا اینم شاهدش!

ولی حالا واقعن حرفش درسته یا نه؟ به نظرم تا حدود زیادی آره. نظیر جریانی که اخیرن افتاد درباره ی موضع دولت عراق نسبت به تحریمهای جدید آمریکا. وقتی حیدر العبادی گفت که نمیتونیم سرپیچی کنیم، خیلی ها گفتن بیا اینم عراقی که این همه خودتون رو پاره می کنید براش! در حالی که خب کلی با عبادی مخالفت شد و عراق هم مثل همه جا کلی جریانهای مختلف داره...


2. یکی از استوریهای میلاد دخونچی (که اسکرین شاتی است از استوریهای بقیه که تگش کردن) اینه که : "اولین بار که دیدم لایوشو، با خودم گفتم یکی که خارجه چطوری میتونه در مورد ایران حرف بزنه؟"

همیشه همه قضاوتهای ما اینقدر داغونه؟؟ :)) آره همیشه همینقدر داغونه...

عکس تولد

چند وقتی است ما هم شده ایم از این خانواده هایی که عزیزانشان موبایلی و اسکایپی و ایمویی شده اند

آخرین شاهکار هم اینکه با خواهری می حرفیدیم و خواستند عکس بگیرند و نتیجه؟ گوشی را هم گرفتیم سمت لنز سلفی عکاس و صفحه ی درخشان این یکی گوشی شد حضور خواهرمان در عکسمان


آقای جمهوری اسلامی چه کردی با ما؟ با خودت؟...

استدلال

آیا ترسیدن  از خون دلیل خوبی است برای پزشک نشدن؟ 

آیا ترسیدن از خون دلیلی منطقی است برای پزشک نشدن؟