رنجها

جمعه جایی بودیم، لابلای صحبت کسی گفت: رنج کشیدن لذت داره. ازش بعدتر پرسیدم آیا رنج کشیدن لذت داره؟ گفت آره، اینکه بعد خودت رو می بینی که از دل رنج بیرون اومدی و از پسش بر اومدی، لذت داره. اما من گفتم جهان رنج ما براش بی معناست. فردای روزی که رنجت تموم میشه، آدمها هنوز میرن سر کار، درختها برگ در میارن و شنبه است!

فرض کنید جمعه عروسی دعوتید. لباس شیکاتون رو می پوشید، با دوستا و فامیل می گید و می خندید و می رقصید، یه غذای توپ می خورید، کلی عکس میگیرید، عروس کشون میکنید و 12 1شب برمیگردید خونه. خلاصه حسابی بهتون خوش گذشته و توی دل و ذهنتون ثبت شده این خاطره. اما فرداش شنبه است. باید به موقع سر کار و درس و زندگی باشید. جهان داره راه خودش رو میره. برای جهان مهم نیست اگه شما دیر از خواب بیدار بشید. رنج هم همینطوره. یک اتفاقه میان هزاران اتفاق. فرداش باید به موقع سر کار و درس و زندگی باشید. فقط فرقش اینه مثل عروسی از قبل براش خبر ندارید که لباس مناسب رو بپوشید.

اینکه بگیم رنج خوبه و معناداره و مهمه، چون فردای رنجی هست که بعدش به نسخه ای بهتر یا برتر تبدیل شده ایم رو نمیتونم بپذیرم. به نظرم مثل این می مونه که آدمهای خیلی موفق رو میگن ازشون الگو بگیریم و به هزارها ناموفق یا کم‌موفق اشاره نمی‌کنن. خیلی وقتها فردای رنج هیچ چیز نیست الا توی ذهن. خیلی وقتها همین که دووم بیاریم کافیه. خیلی وقتها هیچ چیزی جای رنج ایجاد شده رو نمیگیره، حتی عبور کردن ازش. رنج سر جاش هست و عبور کردن ازش هم سر جاش هست، دو تایی کنار هم هستن توی طاقچه ذهن ما.

دقیقۀ 88 بازی صعود به جام جهانی، اگه تک به تک یا دروازه خالی رو بزنی بیرون و صعود نکنید، چه چیزی جای این رنج رو میگیره؟ اگه توی دعوا آسیبی به طرف مقابلت بزنی چی میتونه واقعا حالت رو عوض کنه؟ اگه با عزیزت دعوات بشه و از خونه بره بیرون، بعد عصری که میخوای از دلش در بیاری از بیمارستان بهت زنگ بزنن، چیزی هست که باعث بشه از حس مقصر بودن راحت بشی؟ اینها مثالهایی هستن از رنجهایی که برطرف نمیشن. باهاشون کنار میایم اگه بتونیم.

همه اش اون اولین انسانها رو تصور میکنم که زلزله رو تجربه کردن. آیا از شوک هرگز بیرون اومدن؟

نظرات 4 + ارسال نظر
نسرین (دُردانه) چهارشنبه 9 تیر 1400 ساعت 09:59

هر چی که باشه خوب نیست. دیدی یه سری حالتا رو خدا گفته تو بهشت نخواهید داشت؟ مثلاً ترس و غم و اندوه و...
رنج هم جزو هموناست. اگه لذت رنج خوب بود جزو نعمت‌های بهشت می‌شد. رنج یه جور عذابه. معنیشم همونیه که گفتم. یا تاوانه، یا چیزیه که اگه تحمل بشه پاداش داره. لذت‌بخش نیست خلاصه.

آره خب لذتبخش که نیست.

نسرین (دُردانه) سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 10:40

به‌نظرم بعضی از رنج‌ها تاوان کارای بد یا اشتباه گذشته یا حتی آینده‌مونه. اینکه می‌گم آینده جای بحث داره البته.
بعضی از رنج‌ها هم قراره در آینده پاداش داشته باشن یا در گذشته پاداش داشتن. بازم اینکه می‌گم در گذشته پاداش داشته جای بحث داره.
من با این استدلال از رنج‌هام کمتر رنج می‌برم. لذت هم البته نمی‌برم معمولاً.

من میخوام بگم که رنج رو به عنوان یک وضعیت از وضعیتهای انسانی، یک state of being ببینیم، نه یک چیزی که نتیجۀ چیزی است یا چیزی است که نتایجی در پی دارد. اگر رنج رو به عنوان یک صورتی از بودن ببینیم، آیا معنا دارد؟ چه حسی دارد؟

گوگل سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 00:10 http://www.google.com

یک پوکر فیس
دو پوکر فیس
سه پوکر فیس
چهار پوکر فیس

الهام شمسی دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 20:42

بعضی رنج‌ها رو آدم از قبل می‌دونه که رخ می‌دن، که البته تعدادشون خیلی کمه و بیشترشون همون‌طور هستن که نوشتی.

اما گره زدنش به آینده، نمی‌دونم چه فایده‌ای یا ضرری داره. رنج یه نفر، توی اکنونشه. رنج یه حالت استمراری داره و به نظر میاد تو لحظه‌های قبلی و بعدی هم هست حالا یا خودش یا انواع دیگرش، اما هرکدوم اون لحظات، یه زمانی اکنون بودن. چرا باید رنج یا لذت ما برای جهان معنی داشته باشه؟ یا چرا باید براش مهم باشه؟ رنج برای رنج‌کشنده است که معنی داره ( = نه اینکه گنج یا آگاهی‌ای لزوماً داره ها، ممکنه داشته باشه و ممکنه که نداشته باشه. منظورم از معنی داشتن، مهم بودنه). چون داره حسش می‌کنه و لااقل بابت مشاهده‌ش زمان/انرژی/بعضاً پول صرف می‌کنه.

از دل رنج بیرون اومدن، از پس رنج براومدن، دوام آوردن، کنار اومدن، یا پذیرفتن، پایداری، برای من مترادف هستن و هیچ‌کدوم برام این معنیو نمی‌دن که لزوماً قرار باشه آدم بعد رنج اش، بهتر و برتر شده باشه. به عبارت بهتر، اون دووم آوردن و به قولی «زنده موندن» زیر بار رنج، خودش قدرته. شاید همون قدرت باشه که نه لزوماً لذت، اما امید می‌ده به آدم، که رنجش یا یه روز تموم می‌شه یا عادی می‌شه یا جهان سراسر درد و سختی و تاریکی نیست، روشنیایی هم هستن. رنج البته تا آخر عمر هست. یه بازه‌هایی شاید نباشه اما دوباره میاد. بس که رنج و لذت، یا پشت سر هم میان یا حتی در کنار هم. نه اینکه توی رنج لذت هست یا برعکس. بلکه منظورم تنوع اتفاقات و حالات و احساسات هست. آدم توی اوج رنجش هم از یه سادگی، یه صفا، یه ستارۀ کوچیکِ توی آسمون هم می‌تونه لذت یا دست کم امید بگیره.

اینکه رنج معنا داره، به این معنی نیست که خوبه. بلکه به این معنیه که کمترین معناش، همون درد مدامی هست که داره حس و شاید تحمل می‌شه. معنا لزوماً قرار نیست یه چیز مثبت باشه. شاید حتی یه معنی دیگه‌ش دقیقاً همین باشه که خودت هم گفتی: زندگی ادامه داره، با رنج ما یا بدونش. حتی تلخ‌تر، با ما یا بدونش. چون، هرکدوم از ما با اینکه مهم و باارزشیم، بخش خیلی خیلی کوچکی از کل جهان و زندگی هستیم. بخشی که نهایتاً فقط واسه خودش و یه سری آشناهای دیگه‌ش مهم هست.

آره، چیزی جای رنج رو نمی‌گیره. قرار هم نیست چیزی جای رنج رو بگیره. همون‌طور که چیزی جای لذت رو نمی‌گیره. وجود آدمی، محدود نیست که با چند قطعه رنج و لذت، پازلش تکمیل شه. اگر چیزی جای رنج و لذت و بقیۀ تجربه‌ها و حسامونو می‌گرفت، اتفاقاً اون موقع اصالت و معنا نداشتن اون تجربه‌ها و حسا. یکتا بودن این تجربه‌هامون (یکتاییش نسبت به خودمون، نه نسبت به بقیه)، بخشیش در گرو همینه که چیزی جاشونو نمی‌گیره.

رنج و عبور کردن ازش، همون‌طور که گفتی هردو هستن، منتها از دید من اینا در عرض هم نیستن و در طول همن. این‌طوری می‌شه که بعدها با نگاه کردن به اون رنج روی طاقچۀ ذهن، عبور کردنه هم دیده می‌شه یا برعکس. حتی خود عبور کردن از یک رنج، گاهی شاید لزوماً برای فرد احساس مثبتی نداشته باشه. اما اگر حتی عبور کردنه، درد داشته باشه، دردش متفاوت با رنج هست، به استمرار رنج نیست. رنج، استمرار درده و سنگین‌تره ازش.

من آدم‌هایی دیدم که تو زلزلۀ رودبار بودن یا حتی بم، و حرف زدم باهاشون (با رودباریا که در حین حادثه متولد نشده بودم که حرف بزنم و چند سال بعدش حرف زدم، اما با بمی‌ها وقتی از زیر آوار نجات پیدا کردن و چند سال بعدش باز با همونا حرف زدم). عزیز از دست دادن، خودشون آسیب جسمی و روحی دیدن. اما از شوک در اومدن، الان بابتش «رنج» نمی‌کشن. هرکدوم مدتی طول کشیده تا از اون شوک بیرون بیان، مدتا هم با همدیگه فرق داشته.

یه چیزی خودت گفتی قبلاً، که به نظرم خیلی درسته و الان هم اشاره‌ای بهش داشتی توی پست: «یه وقتایی همین که آدم دووم بیاره تو رنج‌اش، و رنجش و خودش و دووم آوردنشو مشاهده کنه، کافیه. همین که ببینه "می‌تونه" طاقت بیاره بر سختی رنج، ارزش داره». :)

چه رنجی رو آدم مثلا از قبل می دونه؟ جدایی؟ از دست دادن؟

این نکتۀ ظریفی بود، که معنا داشتن با مثبت بودن متفاوته. من فکر میکنم معنا داشتن یعنی جنبۀ آرامش‌بخشی داشتن، و اینی که نوشتی (زندگی با ما یا بدون ما ادامه داره) این جنبۀ آرامش‌بخش رو داره.

من راستش نمیدونم این خود آدمه که طاقت میاره، یا صرفا زندگی یا روزگار یه روی دیگه اش رو نشون میده.

با بقیۀ نوشته ات هم موافقم :) خیلی نگاه و نکات روشنگری هستن، ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد