زندگی جنگ مرگ و دیگر هیچ

اندکی پس از سقوط هواپیمای اکراینی جنگ روانی علیه ایران مثل همیشه شروع شده

خبری که معلومه دروغه باز ما رو به جون هم انداخته، امنیتمون تن و روانمون رو گرفته

ذهن ما ایرانی ها شده جولانگاه کفتارها و روباه ها شده میدون میوه تره بار شده میدون جنگ دو دولت متخاصم که یکی زورش خیلی خیلی بیشتره

خسته ام خسته از بحث کردن با همه خسته از متهم کردن همدیگه خسته ام از این فکر

و من دلم نمیخواد زنده باشم دیگه زندگی کردن به این استرس و درد نمی ارزه به اینکه سر بدیهی ترین چیزها باید بحث کنی به اینکه هیچ چیزی صاحاب نداشته باشه به اینکه سر همه چی دعوا باشه به اینکه ارزش نداشته باشی

کاش تا وقتی زنده ام ببینم اون روزی رو که شهرهای اروپایی نا امن شدن تو آمریکا دوباره جنگ داخلی شده ببینم اون روزی رو که همه شون همدیگه رو میدرن دوباره نژادپرستا و راستای افراطی بیان سر کار ببینم این صلح های دوزاری که بهاش چاپیدن و بیچاره شدن ماهاس از بین رفته و خون همدیگه رو می ریزن

**

دلم میخواد همه رو دور هم جمع کنم برای یه کار شاد دیدن همدیگه گفتن و خندیدن 

خیلی وقته تو فکرم هست

شعری دیگر

از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر

باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر؟


دیدم از پنجره ی خانه هوا طوفانی است

بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر..


رود اروند خبر داده به کارون که نترس

دلبر ماست گمانم که خرامیده به شهر


مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند

شاهدم ابر سیاهی است که باریده به شهر


شاهدم این همه نخل اند که ایمان دارند

هیچ کس مثل تو آن روز نجنگیده به شهر


همچنان هستی و می جنگی و خود می دانی

دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر


مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطرشهر چسبیده به تو ، خون تو پاشیده به شهر


کاظم بهمنی

مرگ، شریف و باقی قضایا

0. از شماره گذاشتن به دلیل مشخصی خوشم نمیاد. چون حس میکنم دارم شبیه یه آدمی میشم که خوشم نمیاد شبیهش بشم. یا شاید هم خوشم میاد. نمیدونم

1. امروز هواپیمای بوئینگ 737 (که اخبار میگفت در یکسال اخیر 2 بار دیگه هم سقوط داشته) متعلق به ایرلاین اکراین که تهران رو به مقصد کیف ترک میکرد سقوط کرد 6 دقیقه پس از پرواز همه ی سرنشینانش پروازشون ابدی شد. روح همگی شاد و یادشون عزیز.

و این هواپیما کلی دانشجو که 14 نفرشون شریفی بودن رو میبرده که ببره کانادا

لازم به ذکر است به دلیل فشارهای آمریکای کثافت ایرلاینهای اروپایی (غیر از لوفتانزا) نمی‌آن ایران و مونده ترکیش و عربی ها و اکراین و سایر گرونها و درب و داغونها و دانشجوی بدبخت برای اینکه به موقع یا ارزون پرواز گیر بیاره مجبوره سوار این بی‌صاحاب ها بشه و فوقع ما وقع...

2. و چه جگری از خانواده ها و دوستها و شریف کباب شد و از هر کسی که جوون داره. دو تاشون هفته ی پیش عروسیشون بوده. تصویرها رو می بینی هری می ریزی. همه هم سن و سال منن و سیل خاطراتی که دوستها میگن و استوری و پست اینستا و توییتها و ...

بعضی منظرهایی که آدمها مطرح میکنن جالبه. ببین اینایی که میرن (یه سری شون داشتن می رفتن که برن و یه سری هم برا تعطیلات اومده بودن و داشتن بر میگشتن) دقیقن تو قله بودن و جفا دیدن از روزگار و/یا آدمهاش و رفتن. سیاوش طور.

یا به قول یکی از این متنها. همینجوری دوری از وطن و خانواده، استرسهای رفتن و زندگی تازه اونور، و این ریسک عظیم نادیده مرگ در غربت. و این کوبندگی حادثه. چی میشن خانواده و دوستاشون...

آیا دقایق قبل حادثه هوشیار بودن؟ کاش نبوده باشن

3. و البته اینها زندگی نکرده ی من رو زندگی میکنن دیگه. ستاره های آسمانی. موفقهای ازلی و ابدی. آنچه مرا از خود بیزار می گرداند.

4. و البته یک اضطراب تازه به اضطرابهایی که تحمل میکنم اضافه میشود. اضطراب مردن در یک حادثه و ناگهان هیچ شدن. کشیده شدن در آنچه معلوم نیست چیست.در خیالاتی که برای آینده دارم و چه نامحتمل هم هستند (زندگی مستقلانه در یک شهر خارجی با مردمی غریب و شناختن آنجا  و درسهایی ناب و تازه)، اما اضطرابهایشان واقعی واقعی است (نظیر خرج و مخارج، تامین مدارک، پیدا کردن دانشگاه و استاد، پذیرفته شدن یا نشدن و هزار و یک چیز دیگر)، متحمل اضطرابی تازه میشوم. اگر منفجر شوم چی؟

و اضطراب مرگ عزیزان در حادثه. مثلن شروع کنم به توهم زدن که پدرم در سفرهای همیشگی اش یک اتفاقی بیافتد یک بار و دیگر هیچ.

5. و شریف

شریف عزیز دوست نداشتنی. زخمهای بیشتر از لبخندها. جایی که نمیدونم نسبتم باهاش چیه. بیشتر از اینکه خوب باشه بد بوده. شایدم نه؟

این روزها بیشترین چیزی که یادم میاد هر بار که اسم شریف مطرح میشه موقعیتهاست. شریف حتی برای منی که خطم ازش جدا شده موقعیتهای خوب و آدمهای خوبی داشت و داره. شاید اگه اینقدر فاز مخالف نداشتم  و به عنوان واقعیت موجود و پذیرفته می دیدمش میتونستم تجربه های مثبت تر و دستاوردهای خوبتری از اون دوره داشته باشم (یا کاملن فاز مخالف می داشتم و همون اول می کندم می رفتم...)

شعری دیگر

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دل‌خون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین‌کرده عقب می‌ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب، بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با این‌که مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس‌زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را:

منم آن شیخ سیه‌روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را

کاظم بهمنی