اینترنت قطعه و ما فقط به وبلاگها دسترسی داریم

حال بامزه ای ندارم این روزها

اما جالبه که هر لحظه یه سایت ایرانی پیدا میشه که میبینیم کار میکنه خوشحال میشیم

غمگین و خشمگین

الان دقایقی از ابراز خشم یکی از دوستان به من میگذره. بعد از رد و بدل شدن سه چهار جمله یه دفعه طوفانی شد و بهم تاخت.

خشمی که بهم ابراز شده به نظرم استحقاقش رو نداشتم. کاری نکرده بودم (سه چهار جمله فقط سلاموعلیک میشه). و اون دوست تو شرایط خاصی بود. و بخاطر همون شرایط خاص من نمیتونم بهش بگم که به نظرم این خشم بیجا بوده (قاعدتن خودش هم این رو میدونه)، و البته بخاطر اینکه میخوام ببینم خودم میتونم با این حسم کنار بیام یا نه. حس تلخی و کلافگی که الان گرفتم. کمی گیجم چون نمیتونم بفهمم چی شد که اینجوری شد :) و غمگین شده ام و عصبانی. (این دو تا با هم ارتباطی دارن؟ ملازم هستن؟ مرتبط هستن؟ دو وجه از یک چیزن؟)

الان دارم موسیقیهایی که میپسندم رو گوش میکنم یه کم تاثیر داره رو آروم شدنم.

الان که بیدارم در واقع غیر از اینکه خوابم نمیبره دارم یه سری کارهام رو انجام میدم. و این اتفاق تمرکزم رو به هم ریخته.

از این روزها

احساس میکنم یه قابلیت جدید پیدا شده در مغزم یه مدتیه (یا اینکه تازه متوجهش شدم)

به این شکل که یه فکری میاد تو ذهنم. یه فکر نسبتن مهمتر از بقیه افکار. یه کم که میگذره طبعن این فکر از حالت فعال خارج میشه اما ته نشین میشه تو مغزم و به شکل ناخودآگاه روی احوالاتم و ادراکاتم تاثیر میذاره. بعد مثلن بدون اینکه بفهمم ذهنم به چی مشغوله همینجوری مشغوله، یا اینکه ناراحتم و میفهمم ناراحتم اما دلیل ناراحتیم رو به هر چیزی نسبت میدم غیر از اون اصلیه که الان دیگه یادم نیستش. بعد باید کلی فکر کنم تا ناگهان یادم بیافته علتش چی بوده.