چیزهایی که خودشان نیستند، ولی باید خودشان باشند

لطفا اول این دو مطلب را ببینید: 

1. https://www.instagram.com/p/CSRQ73VtMJW/?utm_medium=copy_link

2. https://t.me/nasimonline/148755 (نیاز به فیلترشکن دارد)


این دو مطلب، خصوصا اولی، یک نکته ای دارند: ورزش دیگر ورزش نیست. ورزش اگر جایگاهی دارد بخاطر نقشی است که برای ملت ایفا می‌کند. ورزشکار تنها و در نهایت ورزشکار نیست. او یک مسئولیت بزرگتر دارد و ورزش راهی است که او خواسته یا باید نقشش را ایفا کند.

در شکلهایی از تفکر این رویه غالب است: استناد چیزها و ارزشمندی‌شان به چیزهای دیگر. به نظرم در تفکر مذهبیِ غالب، ملی‌گرایی، و سوسیالیسم چنین است.

اما من به اینکه چیزها خودشان نباشند معترضم. در واقع به خودم معترضم، که چرا تاکنون چنین تصوری داشته ام. چرا فکر می کردم درس خواندن چیزی بیش از درس خواندن است؟ چرا موسیقی چیزی بیش از موسیقی باید باشد؟ چرا هرچیز در حد خودش و درون خودش کافی نیست؟

چرا ورزش باید افتخار ملی و تجلی حضور یک ملت در عرصۀ جهانی باشد؟ چرا پیروزی و شکست یک ورزشکار نمادی است از پیروزی و شکست یک ملت؟

اگر کمی به اوضاع و اخبار اجتماعی و سیاسی نگاه کنیم، به تکرار واژه «خائن» را می‌بینیم. کسی حواسش هست به معنای خائن؟ چرا هر مسئولی که خطایی دارد باید خائن باشد؟ چرا ناتوانیم از توجه به مسئولیت پذیری و حقوق و وظایف، و به جایش از صفاتی چنین استفاده می کنیم؟ خائن خیلی کلمه بزرگی است. کسی خائن است که با قصد به مردم و جامعه اش پشت و به دشمن رو کرده باشد و خرابکاری بزرگی بکند.

همین روزها که کشور درگیر بیماری کروناست، می‌بینیم نتیجۀ این را که مقابله با بیماری به چیزهای دیگری تبدیل شده است. در حالی که اگر متوجه بودیم که کافیست کارمان را برای مقابله با کرونا انجام داده بودیم و بیجا به دنبال عزت و خودکفایی و نمایش توانمان نبودیم چقدر بهتر بود. 

به نظرم در پی چنین تفکری، مشکلی که پیش می‌آید این است که کارها خیلی ظاهری و قالبی می‌شوند و کم کم معنا و نیت از بین می‌رود. مشکل دیگر اینست که وقتی ما چیزها را از خود بودنشان بیاندازیم، در ادراک و برخورد با آنها دچار مشکل می شویم. چون کم کم انتظاری ازشان داریم که در حدشان نیست. اشکال آخر هم یک اشکال شخصی است. اینکه نتوانیم خود هرچیزی را ارزشمند و کافی بدانیم، کم کم جهانمان کوچک و بسته می شود. یک وجه زیبایی هستی به وسعت و گوناگونی اش است، اما وقتی ما هر چیزی را تبدیل یا مستند کنیم به چیزی دیگر (چیزی ذهنی) در واقع از هستی می گریزیم و محیط خود را تنگ می کنیم.

کاش بگذاریم هر چیزی خودش باشد.


بعد التحریر: الان یاد جواب اصغر فرهادی به خبرنگار آن رسانۀ بی‌آبرو افتادم که از او دربارۀ حکومت پرسید و پاسخی که داد تا حد خوبی به بحثی که ارائه کردم نزدیک است؛ اینکه چطور یک هنر قصه گو وقتی کار خودش را انجام دهد و بیخود سیاسی نشود از بسیاری فعالیتهای سیاسی موثرتر است. اگر حواسمان باشد که در نهایت هنر هنر است، اینقدر نگران معنا یا اثر سیاسی فعالیتهای هنرمندان نخواهیم بود.
وی با اشاره به رویکرد خود در فیلمسازی و دوری‌اش از فضای طرح اظهارات تند و صدور بیانیه، توضیح داد: نخستین مرتبه‌ای که درباره اعدام بچه‌های زیر هجده سال بحث شد، «شهر زیبا» اولین فیلمی بود که فکر می‌کنم بدون تاخیر درباره این مسئله ساخته شد، آن موقع به این فکر می‌کردم که شاید باید به جای «شهر زیبا» یک بیانیه تند می‌دادم. اما همچنان «شهر زیبا» را آدم‌ها می‌بینند و هنوز این سوال وجود دارد که چرا این آدم‌ها در سن ۱۴ سالگی مرتکب قتل می‌شوند؟ اگر آن فیلم را نساخته بودم و در آن زمان بیانیه‌ای می‌دادم، احتمالاً بیانیه خوبی نمی‌شد. چون بیانیه نویسی و مقاله نویسی شیوه من نیست. فکر می‌کنم بهتر این است که با داستانم این حرف را بزنم و این سوال را ایجاد کنم که چرا این اتفاق می‌افتد. به نظرم این روش تاثیرگذارتر است.