شعر افشین علاء برای محسن حججی

سر می‌برند، از ماه ای شب بیا تماشا
با ذکر یا اباالفضل (ع) بر لب بیا تماشا

ای کربلا تنش را، حالات رفتنش را 
هر روز کن زیارت هر شب بیا تماشا

افتاده است یارم، آن ماه بی مزارم
بی سر به سینه خاک، مرکب بیا تماشا

من عاجزم ز وصفش، سوسن ز باغ برخیز
با کاکل پریشان کوکب بیا تماشا

ای نام و رسم و عنوان، خاکی بریز بر سر
مصدر بیا به پایین، منصب بیا تماشا

دیگر مرا نترسان ای مرگ بعد از این داغ
از سوختن چه دانی؟ ای تب بیا تماشا

بانو! مدافعت را بردند سوی مقتل
بر تل خویش بازآ زینب بیا تماشا... 

فواید توریسم علمی

خوبی ترم قبلی این بود که میرفتم پای منبر یکی، اگه میارزید، میرفتم، اگه نمیارزید ول می کردم

این مدل پامنبری شدن، شاگردی کردن، محضر استاد رو درک کردن نه کتابی یاد گرفتن... از دست رفته تو این وضع داغون آموزش، و صد حیف

شاگردی کردن هم از سنتها و اخلاقهای علمی مطرودیه که برای ادای خارجیا رو در آوردن طرد شده

(این پست ادامه اون تواضع و آموزش و ... است.)

ابزارهای فرهنگی تمدن و ابزارهای تکنولوژیک فرهنگ

سنت گذشته ی ما منبر و مداح و موذن و ... داشته. اما تجدد که اومد روزنامه و تیاتر و ... اومد.

حتی کتابهای متجددین راه های انتقال پیامش با کتابهای قدیمی که اشباع شده بود فرق میکنه

حالا یه وقتی میبره و خلاقیتی که زبان سنت تغییر کنه، دیرتر و موسیقی آیینی

البته

وابستگی به تکنولوژی و رشد و پیوند فرهنگ با ابزارها خودش خیلی پیچیده تره. مثلن جشن خرمن بوده وقتی داس بوده، و قص علی هذا، حالا آیا چسبیدن و لایتغیر کردن فرهنگ و تکنولوژیش خوبه؟ لازمه؟ هیچ کار دیگه ای نمیشه کرد؟ پس مد چی؟ نمیدونم

شعر مقبل برای سیدالشهدا

روایـــت است که چون تنـــــگ شد بر او میدان
فتاده از حرکــــــت ذوالجنـــــاح وز جـــــــولان
نه سیـــــد الشهـــــــدا بر جــدال طاقــــت داشت
نه ذوالجنـاح دگــــر تــاب استـــقامــــــت داشــت
کشید پــــا ز رکــــــاب آن خلاصــه ی ایجـــــــــاد
به رنـــــگ پرتــــو خورشیـــــد ، بر زمـین افتاد
هوا ز جـــور مخـــــالف ، چو قیرگــــون گردید
عــزیــــز فاطمـــــه از اســـــب سرنگون گـردید
بلنـــــــد مرتبـــــه شاهــــی زصــــدر زین افــتاد
اگــر غلـــــط نکـنــــم، عـــــرش بر زمـــین افتاد

علم، آموزش، نخبه گرایی و تواضع

العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء

رُبَّ عالمٍ قتلَته جهله و ما ینفعه علمُه معه (امام علی ع)

افمن کان میِّتاً فاحییه الله جعل له نوراً یمشون بها (قرآن)

***

چند روز پیش چیزی نوشتم با عنوان جای خالی اخلاق علمی. چندوقت پیش هم کلی نق زدم از نخبه گرایی معماران.

به چند جمله ی بالا نگاه کنید، یا آن حدیثی که میگوید "العلم ... رأسه التواضع"

نظام آموزش ما الان چه ربطی به این جملات دارد؟ چرا چشمش را روی تربیت بسته و فقط به تعلیم می پردازد؟ چرا کمتر استاد دانشگاهی متواضع است؟ چرا کمتر دانشجوی شریفی باد به غبغبش نمی اندازد؟ (چقدر این باد کله ی شریفیها من را آزرد) چرا هرکسی فقط خودش را قبول دارد؟

این جمله را شاید شنیده باشید: "اگه پولدار به دنیا نیای تقصیر خودت نیست، ولی اگه بی پول از دنیا بری تقصیر خودته!"

همچین قاعده ای الان در ساختار علمی ما در جریان است. رقابت شدید برای بالا رفتن. غرور شدید از اندوخته ها. همه باید تابع آنی که بالاتر نشسته باشند نه اینکه آنی که بالاتر است بیاید دست پایینی ها را بگیرد و همنشینشان شود. به دردهاشان بی توجه است. به مسائلشان. این بیماری شدید نخبه گرایی، بی توجهی به مسائل تربیتی و دغدغه های زندگی دانشجوها.

***

میخواستم درست درمان تر بنویسم، ولی نوشتن هم وقتی دارد و وقتش که بگذرد نمیشود!

پس کی نوبت کارهای مهمتر میشه

شما این احساس رو ندارید که هیچ وقت برای کارهای مهمتر وقت نیست؟ همیشه یه چیز دیگه سر راهه، یه چیز فوری تر. "حالا درسم تموم شه" "حالا کار ..." "حالا فلان..." "حالا غذا نداریم ..." "حالا هنوز فلان چیز مونده بعدش ..."

جای خالی اخلاق علمی

تقریبن در هیچ کجای دوران تحصیل، به اخلاق یاد دادن و یادگرفتن، اخلاق دانش آموزی و استادی پرداخته نمی شود.

***

ایده ی علم برای علم (یا هنر برای هنر یا سایر چیزهای مشابه، تخصصی شدن) به شکل عجیبی اخلاقهای علمی قبلی را از بین می برد و اخلاق علمی خودش را جایگزین می کند. در حال و هوای این ایده، فعالیت علمی شما از نتایجش منفک است. به قول حضرت آقای جوادی آملی، علم لاشه شده است. فراموش کرده ایم که آخر فعالیت علمی کجاست.

این علم برای علم هم از ثمرات آزادی مدرنیته است یحتمل. هر کسی پیغمبر پروژه ی علمی خودش است. قواعد خودش را می چیند.

در خوبی ترس

به نظرم آمد شجاعت مقابل ترس نیست. بلکه مقابل زبونی است. شجاع کسی است که اعتماد به نفس خوبی دارد و در مشکلات پا پس نمی کشد. اما به این معنی نیست که بی گدار به آب می زند.

ترس (یا خوف) یعنی شناخت ضعفها و کمبودها و موقعیت ها. و اتفاقن خیلی هم حس ضروری و مهمی است. برای اینکه آدمی خودش را با دست خودش به هلاکت نیاندازد. و در جایی که نباید وارد شود اصلن وارد نشود و بگریزد.

از سری نقدهای من بر اقتصاد-5و6

نمیدانم قبلن نوشته ام یا نه، ولی زندگی/فعالیت تجاری با منطق هزینه فرصت غیر عقلانی است! بنا به دلائل متعدد. اقلش اینکه این روش، باعث میشود آورده های انتخاب کم اهمیت تر از ازدست رفته های انتخاب ارزشگذاری شوند. یا اینکه در چه تصمیمی هست که اینقدر نتایج مطمئن باشند که بشود دقیقن حساب هزینه فرصتها و آورده ها و از دست رفته ها را کرد؟

***

استاد عزیزی از دانشکده ی برق می گفت که ایران بهشت کار کردن است. چون هر ایده ای که داشته باشی، در آمریکا حداقل 100 نفر همزمان دارند روی آن کار می کنند، ولی اینجا فقط تویی! یعنی "رقیب" نداری. یا کم داری.

اصل رقابت در اقتصاد یک اصل خیلی پایه ایست. که مثلن باعث قیمتگذاری عادلانه و برابری نیروهای عرضه و تقاضا و ... است. البته خود اقتصادیون، بحث انحصار و انواع کالاها و ... را هم باز می کنند. ولی من می خواهم چیز دیگری را مورد نظر بیاورم: اینکه "نهاد رقابت" در کشورها و جوامع و بازارهای مختلف، اصلن شبیه به هم نیست.

در کشور ما شاید جایی که رقابت کمی معنا دار باشد، رقابت بین خدمات آنلاین است (اسنپ و تپسی، یا دیجیکالا و بامیلو و ...) اما چقدر امکان وارد شدن دیگران به این بازارها هست؟

به قمرهای دیجیکالا و اسنپ دقت کنید، یا به قمرهای آمازون. بازار و رقابت کجا هستند؟ برای همه اند؟ یا برای افراد معدودی؟

مثال آن استاد عزیز، به طریقی ما را رهنمون می کند که رقابت ها در ایران به فرض وجود خیلی سریع به انحصار مبدل می شوند. (اگر نخواهم وارد این بحث شوم که غایت آمال هر اقتصادچی ای همین است یا ویژگیهای نهادی مختلف جوامع را لحاظ کنم که تصورشان از رقابت و انحصار و سود و سرمایه گذاری چیست و چه فرق هایی می کند یا اینکه همه جا چقدر رقابت کثیف است)

عملن شرایط رقبا در بازارهای رقابتی یکسان نیست، امکان ورود به بسیاری از بازارها وجود ندارد، و نهایتن بهره مندی ها چقدر متاثر از این نابرابری های فراموش شده است.

همه ی سعیم این است نشان دهم ساده کردن ها و مدلهای پایه، چقدر خام اندیشانه اند.

سخن حق

اماما

یعنی می شود من هم پای سخن حق آنطور بایستم؟ یعنی آنقدر حق را بیابم و آنقدر استوار باشم؟

شهید

اماما سلام

مدتهاست میدانم، و باور کرده ام، که هرکه سرش به تنش بیارزد، شهید می شود. خریده و آزاد می شود. هرکه کار به درد بخوری کرده باشد، هرکه زندگی کرده باشد.

اما

چه می شود از بین این جانهای لرزان، برخی آنقدر استوار می شوند؟