بی ریشگی

سکولاریسم و لیبرالیسم و اینا

برای من یعنی ریشه نداشتن

هیچ جا خانه نکن چون همیشه بیزنس یه جای دیگه اس، خوشی یه جای دیگه اس ...

خستگیش به تنم موند

ارائه ی امروز خوب نشد

مطلب خوب منتقل نشد، خیلی زیاد بود، لحنم خوب نبود، موضوع درنیومد، برای کسی بود که یه اطلاع قبلی داشت نه کسی که تازه روبرو میشد باهاش،

خلاصه ... 

در مورد مرگ عارف لرستانی

یکم اینکه خدا رحمتش کنه

دوم اینکه با فکر کنم ماجرای مرگ کیارستمی، باب انداختن تقصیر مرگ گردن پزشکان و گنده کردن خطاهای پزشکی به این شکل که اولین احتمال رو به اون بدن، باز شده

در مورد ثبت نامهای انتخابات

ببینید چقدر آزادی بیان و افکار محدوده که مردم تریبونی  صریح تر از انتخابات ریاست جمهوری پیدا نمی کنن

انحصار و طراحی

خب من خیلی امیدوار بودم که آشنایی با اقتصاد، مثلن به من بیاموزد که "انحصار" از کجا ناشی می شود و چه خصوصیات مثبت و منفی ای دارد و ... و از این طریق ببینم در جاهای دیگر هم انحصار رخ می دهد یا نه. فی الواقع، رفتارها را بشناسم و نه اقتصاد را.

که خب طبیعتا اینجور نشد.

نگاهم به علوم شناختی هم همین است. که رفتارها را بشناسم تا حدودی. (واقعن؟ آخه جذابیتهای ذاتی ای این علم جدید داره)

این برای منی که غایت آمالم طراحی است کمی نگران کننده است.

نگرانی دیگر هم این که کم کم دارم فکر می کنم صرف مطالعه ی رفتار اهمیت ندارد. بلکه مهم قرار گرفتن رفتار در یک زمینه ی دیگر است. درست که (شاید) بتوان با ابزارهایی رفتارها را درک و تحلیل و حتی طراحی کرد، اما منشا این رفتارها و هدف و نهایتشان به یک زمینه احتیاج دارد و آن زمینه موضوع مهمتری برای مطالعه و تحقیق است. می توان بعدن به ارتباط این زمینه ها با یکدیگر و مشابهت و تفاوتشان پرداخت.

در واقع توجه ما اول به زمینه جلب می شود و سپس به رفتار. کاشکی علم رفتارشناسی وجود داشت.

یک همچین چیزی.

مشکل طراحی های مسطح

الان سبک طراحی ها تو همه چیز، خصوصن دنیای دیجیتال رفته به سمت طراحی های مسطح. یا اصطلاحن فِلَت. اپها، نرم افزارها، سایت ها و سیستم عامل ها

مشکلش اینه که فنون بصری ای که توش استفاده میشه بسیار ساده و ابتدائیه و برای همین گنگی و فشار بصری بخصوصی داره با خودش. این خیلی اذیت کننده اس.

فک کن 5000 سال تاریخ بشر رو بریزی دور، دوباره برگردی به فنون بصری پیش از تاریخ!

افسردگی

آخه افسردگی؟ واقعن افسردگی؟

کشته شدن

همیشه برایم سوال بوده که چرا خدا خوبها را میبرد. این همه انسان عزیز در جنگ و انقلاب رفته اند. هر موقعیتی و زدو خوردی که پیش می آید، چندتا خوب دیگر را برمیدارد و بقیه را (ما را) می گذارد.

احتمالن علتش این است که دنیا محل خریده شدن است نه کارهایی کردن. یا کارهایی کردن برای خریده شدن نه کارهایی کردن برای ماندن یا برای بقیه یا غیره. آخرش باید خریده شوی.

ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه

ضرورت تحلیل شخصیت معصومین

آنچه با دور از دسترس کردن (و صرف ستودن) و تحلیل نکردن شخصیت معصومین از دست می دهیم، تعریف کاربردی مفاهیم انتزاعی دینی است. تا وقتی علی را از نزدیک نشناسیم عدل علی و عدالت را نخواهیم شناخت.

چقدر زندگی می کنم؟

تا همین ۵۰ سال پیش آبگرم لوله کشی امکانات رفاهی و تجملات بوده. ما ولی محفوف در رفاه بزرگ شده ایم. سختی ندیده ام و می ترسم همه اش از روزی که همه چیز سختتر (می)شود. وقتی پای ایثار برسد، میتوانم از خودم بگذرم؟ روزی که باید سختی تشنگی و گرسنگی را بچشم تا همسایه یا کودکم بهره مند باشد، خواهم توانست تحمل کنم؟ اگر بنا باشد یک هفته پیاده باشم، آه از نهادم بلند میشود یا نه؟

عمیقن احساس میکنم از کودکان سوری و یمنی کمتر زندگی میکنم.

یکی مثل همه؟

این که می بینم بقیه هم مثل من کلافه اند، راهی می روند که آخرش نمیدانند چیست، دنبال امیدواریهایشان هستند، با همه عالم کلنجار دارند بخاطر تصمیمهایشان، تنهایی هایی را تحمل میکنند، هزینه ی متفاوت دیدن و فکر کردن را می دهند با تنهایی و سختی کشیدن، زیر بار آنچه درست نمیپندارند نمی روند، به من حس شادی میدهد، که فقط من نیستم که این الم ها را دارم.

پس فرق من با بقیه چیست که اینقدر حس پادرهوایی دارم؟ چون سریع تصمیم نمیگیرم؟ چون جا زده ام؟ چرا بقیه در راههایی پیش میروند و من هنوز در فکرم که چه باید بکنم؟

سختی کجاست که باید کشید؟

***

دیشب یک آن از فکر انصراف (این تابوی زندگی در نظرگاه همه) دچار هراس شدم. آیا مطمئنم؟ پس چی :))

منقضی کردن فانتزی ۱

یه سری چیز میز ریز میخوام بنویسم توش فانتزیها رو له و لورده کنم:

دختری که دوغ آبعلی میخوره

سفسطه ۱: جهنم

این جهنمی که با ذهنیت "جای دیگه ای حالم بهتره یا بود" برا خودمون می سازیم....

چرا؟

غالب تفکراتم در نقطه ای ختم می شوند که با جمعی ورودی جدید در حلقه ی معارفه در حال گفت و گو هستم یا برایشان متنی می نویسم تا در مجله ی اردو چاپ شود. چرا؟

تنهایی

تنهایی ای که غالبن تجربه می کنم، شکل دیگری است. نداشتن دوست یا آشنا یا همراه نیست (که البته اونم هست بعضن). تفاوت جهت است.

وقتی برقزده شدم، فکر می کردم همه تا حدی مثل خودم اند. هیچ کس راهی مطمئن برای پخت جوجه بلد نیست، همه (تقریبن) به یک اندازه دلشان سفر می خواهد و نرفته اند، و همه دلشان می خواهد مدیرتر باشند.

اما الان می فهمم در این معضلات(!) خودم تنها هستم. بقیه این معضلها را ندارند، معضلهای دیگری را دارند و من تنهایی هستم و این معضلات. جهت من با جهت ی همه ی بقیه فرق می کند.

it doesn't mean anything

چندروزیه (یعنی دیروز  و امروز) می خوام در مورد عید بنویسم، و هی نمیشه، عجالتن اینو داشته باشید:

"دهل" اونیه که طبله، اونی که بوقه "سرنا"س.

میدونستید می گن روز اول عید هرکی رشته پلو بخوره رشته ی کار دستش میاد؟ (از این لوس تر نمیشد؟؟)

***

متنی از حسام الدین بود که زبان دل ما بود، خیلی خوب توضیح داده بود که سال تحویل هیچی نیست. به قولش "مبارک باشید"