یکی مثل همه؟

این که می بینم بقیه هم مثل من کلافه اند، راهی می روند که آخرش نمیدانند چیست، دنبال امیدواریهایشان هستند، با همه عالم کلنجار دارند بخاطر تصمیمهایشان، تنهایی هایی را تحمل میکنند، هزینه ی متفاوت دیدن و فکر کردن را می دهند با تنهایی و سختی کشیدن، زیر بار آنچه درست نمیپندارند نمی روند، به من حس شادی میدهد، که فقط من نیستم که این الم ها را دارم.

پس فرق من با بقیه چیست که اینقدر حس پادرهوایی دارم؟ چون سریع تصمیم نمیگیرم؟ چون جا زده ام؟ چرا بقیه در راههایی پیش میروند و من هنوز در فکرم که چه باید بکنم؟

سختی کجاست که باید کشید؟

***

دیشب یک آن از فکر انصراف (این تابوی زندگی در نظرگاه همه) دچار هراس شدم. آیا مطمئنم؟ پس چی :))

نظرات 2 + ارسال نظر
نامور پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 22:21

من هم کل قسمت های قبل از ستاره. خیلی فکر میکنم به این مساله و سوالات پاراگراف دوم.
چطور اینکه : یک جواب محتمل برا این سواله اینه که همون طور که دیده ام بقیه مثل کلافه اند الی آخر ... حس پادرهوایی و ... هم اتفاقا از تفاوت های من با بقیه نیست بلکه شباهته بین مون، فقط اونا بلدن خوب نقش بازی کنن برن تو یه کاراکتری و اون جا شروع کنند یه کاره ای شدن. من هم باید یاد بگیرم.

هوم ...

نامور پنج‌شنبه 17 فروردین 1396 ساعت 22:30

من هم.
ولی شاید آدم باید از یه جای زندگیش تصمیم بگیره بالاخره که نقش بازی کنه.

من هم چی؟ اون قسمتای قبل ستاره؟ یا پاراگراف اولش؟ یا پاراگراف دومش؟
چطور؟!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد