شعری دیگر

از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر

باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر؟


دیدم از پنجره ی خانه هوا طوفانی است

بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر..


رود اروند خبر داده به کارون که نترس

دلبر ماست گمانم که خرامیده به شهر


مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند

شاهدم ابر سیاهی است که باریده به شهر


شاهدم این همه نخل اند که ایمان دارند

هیچ کس مثل تو آن روز نجنگیده به شهر


همچنان هستی و می جنگی و خود می دانی

دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر


مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطرشهر چسبیده به تو ، خون تو پاشیده به شهر


کاظم بهمنی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد