از کار شماره ى ٢

١. صبح که رفتم آقا خواب بود. آقا بیدار شد. آقا لپتاپش رو روشن کرد. آقا آکروبات ریدر باز کرد. و من به قیافه ى اکروبات ریدر نگاه کردم (ضمن ترغیب کاملا موثر آقا به خواب دوباره) دیدم وعو! چه عوض شده.

مردمانى در جهان با شتاب سرسام آورى دارن فکر میکنن که تجربه ى دیجیتال ما و آینده ى سرمایه هاى جهان چیجورى رقم میخوره و چیکار کنن که خودشون در کنار حفظ سهم فعلى، سهم بیشترى در آینده ببرن. دنیاى دیوانه ى دیوانه ...

٢. اما مسئله ى فعلى اینه که درگیرى ذهنى شخصى بنده به نقطه ى بغرنجى رسیده و کار هم رو غلطک نمیافته چون خیلى گنده اس و همیشه تو عجله ایم و اینا، برا همین خیلى کند و فرسایشى شده، خصوصا که محیط دوستانه اس و دوست داشتنیه و حس پیشرفتن دارم توش و ...

و نمیدونم چیکارش کنم

یعنى کله یارى نمیکنه که یه راه حل بیابم لااقل. قدیم اینجورى نبود، به این شدت نبود

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد