قابها 2

در دو هفته ی اخیر سه نفر از دوستانم رفتن خارج برای ادامه ی تحصیلاتشون. چندباری دیدمشون قبل رفتن. طبق معمول درگیر موفقیتهای دیگران شدم و دلم خواست در موقعیتشون باشم. خصوصن که با کمال گرایی هم ترکیب میشه و هی فکر میکنم که خب اینکه کاری نداره و با بقیه تداخلی ایجاد نمیکنه! خیلی رستم طور

اما حسی که داشتم متفاوت بود. به نظرم واقع بینانه و پیش برنده اومد. اینکه هدفی داشته باشم و بهش پایبند باشم. و براش تلاش کنم. در واقع خیلی خارج نزنم ازش! بلافاصله هم این اومد تو ذهنم که با هدفهایی که دارم (موقعیتهایی که دوس دارم توشون  قرار بگیرم) چقدر نقشه ی رفتن به خارج (اون هم جای خیلی تاپ که قطعن زحمت زیادی داره) سازگاری داره؟

اما خب اینکه نمونه ی موفق همسن و همشرایط داشته باشم دورم خیلی خوبه. خیلی آدمهای دوروبرم آدمهایی هستن که به بالا و جلو نگاه نمیکنن. و این خیلی خوبه که بتونی برای پیشرفت حست رو از دوروبرت بگیری و یه تنه با خودت و دنیا مبارزه نکنی.

و البته فضام هم کلن این روزها این هست که هزینه ی هدفها و ناسازگاری کارهایی که میخوای با هم انجام بدی رو در نظر میگیرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد