دین انتزاعی، انتزاع دینی

باز میخوام کفریات بنویسم


ذهن ما یه قابلیتی داره، که مجموعه ی چیزها رو کنار هم می چینه و یه تصویر کلی میسازه (فرض کنین یه پازل داریم که یه سری قطعاتش رو نداریم، اما باهاش یه تصویر رو میسازیم و جاهای خالی رو حدس میزنیم تا بفهمیم، با این دقت که اون طرح کلی که متناسب با اون پازل رو تکمیل میکنیم رو جعبه اش چاپ نشده و اون رو هم ما میسازیم، تعداد قطعات مفقود قابل توجهه و قاعده ی چیدمان مشخصی هم وجود نداره و میشه تیکه های مختلف رو به هم چسبوند-اگه پازل ساخته باشید می دونید که سازنده ی پازل در ساخت قطعات خیلی رعایت میکنه که قطعات اشتباه رو نتونی به هم وصل کنی!)

حالا این اتفاق در مورد دین هم می افته. تصویر کلی که ما از دین میسازیم، اینکه هر قاعده ای چه معنی ای میده، ارتباط مناسک و قواعد و شریعت با اخلاقیات، مفاهیم و معانی و اهداف، و اینکه اصلن این اهداف و معانی چی هستن، اینا زاییده ی ذهن/وجود ماست، نهفته در نیات ماست، یا در بطن اون کارها نهفته است

اخیرن خودم رو خیلی در این موضع میبینم که برای کارهای مذهبی که میکنم دارم معناتراشی میکنم. در واقع چالشی که اخیرن باهاش مواجه هستم، اینه که سازگاری بین مناسک و شریعت، و قواعد اخلاقی، برام زیر سوال رفته. آیا واقعن با رعایت اون کارها به اون چیزها میرسی؟ مثلن تو عبادت رو قبول میکنی، یا حیا رو، یا جهاد رو، اما میتونی مصادیقش رو هم بپذیری؟ اگه مصادیقش به اهدافش نرسید چی؟


اینجا چندتا مسئله پیش میاد. اول اینکه در حین انجام اون کار باید حواست باشه به هدفش. چیزی که در مورد هرکاری هست. اما (باز مثل خیلی از کارها!) نمیتونی دقیقن تعیین کنی که آیا یک کار برای یک هدف صددرصد موثره یا نه. خصوصن اینکه خیلی از کارها عواقب لاینتظر دارن. مثلن کتاب میخونی، وقتی به یه حد مشخصی که میرسی مثلن نوشتنت خوب میشه! یا ریزبینی ات زیاد میشه (میشه مثلن بگی هدف اصلی یا فرعی، اما از دید تجربه ی زندگی من نگاه میکنم). در مورد کارهای مذهبی یه پیچیدگی دیگه ای هم که هست اینه که اساسن خیلی وقتها در موضع پذیرش باید باشی و خیلی چون و چرا نکنی که این کار چقدر به اون هدف میرسه؟ می پذیری.(اصلن کی گفته نباید چون و چرا بکنی؟) اینجا مثلن نمیتونی با غیر مذهبی ها یا غیر معتقدین به شریعت محاجه کنی چون تفاوت مبنایی داری! اون داره به کارکرد و نتیجه بخش بودن کارهاش فکر میکنه (کاملن هم کمی و قابل لمس) و تو اساسن داری به معنای کارها و جنبه های شدیدن غیر قابل لمس زندگی حرف می زنی. البته اشتباهه که بگی این جنبه ها وجود ندارن! ولی خب... وقتی میخوای در مورد وجودش صحبت کنی به اون فراگیری هم که باور کردی هستن نیست. یعنی برای همه یه شکل و یه جور نیست... 

مسئله ی بعدی خود معنا و هدفه که چجوری ساخته میشه. بیشتر افعال ما صرفن متناسب با اهداف هستن نه اینکه دقیقن منطبق باشن برش. بیشتر کار رو باور ما، استمرار و تمرکز و از این چیزا به عهده دارن. یا مثلن به ذهنم میاد که خیلی از این اهداف و معانی رو برای کارها ما از فرط تکرار و تناسب قرارداد کردیم نه اینکه مستقیمن از دل هم در بیان. که باز البته با اصالتی که برای مذهب قائلیم جور در نمیاد. و البته، در رابطه ی با معنا، جهان معنایی ما نمیشه تناقض جدی داشته باشه و این روزها خب مذهب با ترندهای معناهای جهانی خیلی ناسازگاره و معلومه که سخته رسیدن بهش. چیز خیلی متفاوتی نیست مثلن با اینایی که مرده ی فلسفه هستن. فی النهایه البته، هدف واقعی قلبی تو با اون هدفی که برای اون کار میگن وجود داره باید یکی باشه، نباید ته دلت یه چیز دیگه رو بخواد.

مسئله ی آخر اینه که برای درک معنای اونها جان پاک و طاهری لازمه، یعنی نمیتونی به هر عمامه به سری مراجعه کنی بپرسی این کار برای چیه، یا فلان چیز یعنی چی. یکی که آب شده تو این آتیش میتونه جواب به درد بخور بده و شعله ورت کنه. یعنی یه حداقلی لازمه تا بعدش اون کار معنی دار باشه و اثربخش، و خب نمیشه اون کار رو بکنی تا به اون معنا برسی.


اما چرا میگم معناتراشی؟ برای اینکه احساس میکنم در یه لحظاتی وقتی عمیقن مورد سوال قرار میگیره رفتارم یا باورم برای خودم، از یه جای دیگه ی این مجموعه ای که به عنوان مذهب میشناسم سعی میکنم ارتباط منطقی ای بسازم تا معنا داشتن زندگی از بین نره و زندگی ام نا امن (نا امن تر از چیزی که الان هست) یعنی خودم رو حل میکنم توی مجموعه ای که باور کردم، حل کردن پیشینی، که اشتباهه، (در مقابل حل کردن پسینی، وقتی که یقین پیدا کردی و میری تو دل ماجرا)

چقدر از کارهای روزمره ی ماها، چقدر از کلیشه های عملی و ذهنی مون، چقدر از اون چیزهایی که از ته وجودمون بیرون میکشیم، فقط برای فرار از ناامنی هستن؟


شاید هم کلن قضیه رو دارم زیاد جدی میگیرم! یه ابهامیه که باید مدتی باهاش باشم تا حل بشه. شجاعت کندن از معناهای فرسوده و باطل و دل بستن و رفتن به سوی معناهای تازه و حقیقی رو کم کم تو خودم پیدا کنم.

شاید هم باید ببینم حقیقتن اون معناها و اهداف چی هستن. و برای من چقدر معنابخشن (در مقایسه با گزینه های دیگه)

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد