قابها

امشب حین دیدن استوریهای اینستاگرام (لعنت الله علیه) حج حامد عسکری ضمن اینکه دلم قنج میزد برای کشفیاتش و عکسهایش با آدمها، و دلم قنج میزد برای نگاهش، یک آن حس کردم من اگر آنجا باشم آن مکان و آن زمان و آن آدمها همین قدر برایم حس برانگیز نیستند تا الان که جادوی تصویر برایم اینقدرخواستنیشان کرده.

این مشکل را زیاد دارم. قابهایی میبینم و دلم میخواهد عکاسش باشم یا داخلش باشم، خیلی وقتها تلاش کرده ام با تصمیم ها و کارها در آنها قرار بگیرم. اما امشب حس متفاوتی داشتم از اینکه قاب خاصیتی دارد که چیزها را غیر واقعی میکند و بزرگتر و بامعنی تر از چیزی که هستند میکندشان.

توضیح همیشگی ام برای این شرایط این است که دل آدم باید درست باشد و اگر تا الان رسیده ای و مثل قابش نبوده اشکال از توست. اما امشب حس کردم شاید نباید اینقدر به قابها چسبید و نباید اینقدر قابها تعیین کننده آدمی باشند. گوهری که در بعضی لحظه ها هست، در "بعضی" لحظه ها هست. دل درست و پای محکم که داشته باشی هر جا که باشی قابها شکل می گیرند. و البته در آن شرایط، قاب دیگر مهم نیست.

پیشتر از این بعضی وقتها از ذهنم عبور کرده که هرکسی یک چیزی دارد ویژه ی خودش و مثلن فلانی اگر کلمات رامش هستند این خاصیت فلانی است و آواز هر کسی آن خودش است. احتمالن قاب هم همینجور هست. بعضیها خوب بلدند قاب کردن را. (و البته اینقدر تکنولوژی پیشرفت کرده که چهارخط کد قاب کردن را برای ما راحت کنند).

 البته نمیگویم هرچه از آدم بتراود به صرف مال خودش بودن ارزشمند است. خلوصی باید. اما مقلد بودن و بیرون از خود دنبال چیزها گشتن اشتباه زدن است. فکر میکنم طبعن، اولین گام این است که آدم به دلش مجال بدهد تا حرفش را بشنود. بعد هم بکوشد تا خالصش کند. 


پ.ن: امشب از اون شبایی شد که قلنبه سلنبه شدم!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد