درگیری ذهنی

از دیروز عصر که کلاس علم و هنر تمام شد ذهنم مشغول است. مشغول حرفی که زدم: "آخرش می فهمید همه ی اینها کشکه!" "در بهترین حالت جواب یه سری آدم به یه سری سوال هاست و کلی جواب دیگه و سوال دیگه باقی مونده" و نمیدونم چرا مشغول این حرفهام ...

چقدر ذهن ها و درگیری های ما شبیهه، همه اون دو سال اول هنوز سایه ی کنکور رو سرمونه اون دو سال بعدی سایه ی شغل ...

میدونی یه حسی هست، که وقتی یه حرفی رو بلند می زنی می فهمی چقدر مسخره است! چقدر بدیهی یا تکراری یا کلافه کننده اس...

نمی دونم، هنوز مشغولم باهاش

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد