مسأله ی ایفل

١. وقتى با شتاب پاریس را در مى نوردیدم... یعنى پاى ایفل که رسیدم... خب دهشتناک بود، بسیار دلربا، دوست داشتنى بود، نمیشد نگاه برگیرى. به هر طریق، جذابیتش سر جاى خود. اما از سوى دیگر، دلم نمیخواست ازش بالا بروم. جداى ضیق وقت و صف طویل و بهاى بلیت، اینجورى بودم که: "خب، که چى؟؟"دلم نمیخواستش. خوب بود، تازگى داشت، اما یک جاى کار مى لنگید و بد مى لنگید. آنجاییش که مى گفت: بعله، ایفل است دیگر، غایة المنى و منتهى الرجاء کثیرى از عالمیون است، بر نمى تافتم این گزاره را. نه صدقش و نه کذبش برایم محلى از اعراب نداشت. بى تفاوت بودم.


٢. فلسفه ى اسلامى، فلسفه ى خط کش است. همه چیز حصر عقلى است. البته، پرتو اخلاقیات این فلسفه در کنه زندگى روزمره ایرانیین مشهود است. غالبا مردم و رفتارهایشان دو یا چند دسته ى متباین مى شوند، افراز مثلا. براى من هم همینطور بوده و هنوز هم هست. الا این که اخیرا کمى فاصله گرفته ام و به خاطر اتفاقات زندگى است (اصولا همه ى فلسفه ها مگر غیر از صورت بندى مجدد ماوقع است؟).

عرفاً، یک دسته آدم ها باانگیزه و پرامید هستند و طبعا پرتلاش و در مقابل ناامیدهاى خسته داغان که له له اند بى انگیزه هستند؛ حالا مثلا طیف هم دارند. اخیرا بنده شقّ  ثالثى شده ام بر این دو. صبح ها بى انگیزه بر مى خیزم. بى علاقه روز را سپرى مى کنم،اما کارهایى را که مى کنم دوست دارم یا منطقى می یابم. هر روز میدانم امروز بمیرم از فردا بهتر است چون فردا رنج جدیدى است، اما علتى براى مردن ندارم و تازه کلى هم بهم خوش مى گذرد! بى انگیزه نیستم، خیلى کم تلاش نیستم، اما... همزمان دلگیر و خوشحالم، حتى ناراضى نیستم. در آن دودسته ى پیشتر آمده نمى گنجم.

شاید بشه اینجورى گفت که روند کلى افتضاحه اما اتفاقات جزئى قشنگند.


3. علی الاصول، آدم نباید امراض روزمره و مشکلات عملیاتی اش را صورت بندی فلسفی بکند یا برایشان چهارچوب ذهنی در بیاورد. اما این هم ممکن است از همان خطکشی های ذهنیِ عرفی باشد، ضمن اینکه تفلسف خیلی هم بهجت آور است. یعنی واقعا همیشه می شود یک مسئله ی عملیاتی را صرفا ناشی از اشتباه تاکتیکی دانست و با یک اصلاح رفتاری همه چیز را بهبود بخشید؟ نمی شود که کار از بالا خراب باشد؟

آشی پختم ها!!

پ.ن بی ربط: استفاده از اصطلاحات علوم دیگر در نوشته های شخصی (ژارگون ریاضی یا فلسفه یا ادبیات یا ...) بسیار لذت بخش است، یک جور مباهات شخصی و تفاخر درونی می آورد، آدم را سر کِیف می آورد :))

نظرات 3 + ارسال نظر
Tornado یا همون شباهنگ پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 19:42 http://nebula.blog.ir

برای دوستان حقیقی، با اسم حقیقی هم کامنت می‌ذارم گاهی. فرقی نمی‌کنه.
من فقط اون 13 تا استادی که تا حالا باهاش درس داشتم رو می‌شناسم. بقیه رو نمی‌شناسم
یه چند تا استاد 97، 98 ساله هم می‌شناسم که دلیل شناختم کهولت سنشونه :)))

نسرین پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 17:10

اونی که الان شاگرد حداده
هم‌رشته‌ای و سال بالایی سابق

:)))))
خوبین؟ قبلا با یه اسم دیگه کامنت نمی ذاشتین؟؟
راستی استادی به اسم دکتر سعادت ندارین که خیلی پیر باشه و سرپرست دانشنامه زبان و ادبیات فارسی باشه؟ پریشبا داشت تو تلویزیون نشونش می داد

نسرین پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 03:01

پستِِ به شدت تامل برانگیزی بود

سلام
indeed
کدام نسرین؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد