i was talking with my mom the other night...

چند شب پیش داشتم با مامان صحبت می کردم، موضوع در مورد دانشگاه و تحصیل من بود

در خلال بحث گفتم خوبی شریف این بود که جامعه اش آدماش خوب بود، اصلا در دانشگاه هیچ چیز مهم نیست، درس و اینها مهم نیست، آدمهایی که هستند مهم اند. (نقل به مضمون)

بعد بلافاصله احساس کردم دارم دروغ می گویم. نه اینکه غلط گفته باشم.

شاید حساب حساب باوری است که نیست. من می دانم نتورکینگ در دانشگاه به مراتب از تحصیل مهم تر است اما کمیتم تویش لنگ است. تازه درس در دانشگاه مهم است به چند دلیل...

این چندوقته در مورد همه ی حرفهایم همین حس را دارم. ناباوری.

شاید به خاطر رهانشدن از خاطرات تلخ پیشین باشد. شاید علتش دست بالا گرفتن همه چیز و خطاناپذیر دانستن انسان آرمانی است. شاید خلاص نشدن از سرزنشهای بی پایان بعضی هاست که خودشان پایان یافته اند. شاید علتش جمود و بی تحرکی است.

به هر حال هرچه که هست بهتر است تمام شود :)

نظرات 1 + ارسال نظر
آسمانه سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 11:03

من که همیشه گیرایی ام بالا بوده;)
تقصیر و ایراد کار از شماست که:
به ما سر نمی زنید
بی خبر موندیم از احوالتون
بخاطر همین نمیفهیمم خوب این پست را:|

حق کاملا با شماست و بنده هیچ دفاعی ندارم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد