پخوندن ایده های خام

اتفاقای این چند روز دوباره کلی ایده آورد تو ذهنم. که در موردشون بنویسم یا بخونم یا فکر کنم یا هرچی. ولی خب کو برون ریز؟

منظورم از اتفاق فتح عربستانه، یعنی سفارتش. ایده هامم مثلا اینان: چرا تقدس حکومت؟ خالی نشدن فشارهای اجتماعی، یکسانی طیفهای فکری و نسلی متفاوت ایران. از این چیزا.

همینجوریش کلی فایل ورد دارم که فقط توشون یه تیتره و میخوام بنویسم ولی وقت نیم شه و اینا. سوالی که وجود داره اینه که فایده ی این درسایی که ما می خونیم چیه وقتی باعث می شه کارایی که توش خوبیم رو انجام ندیم و زور بزنیم کارایی رو انجام بدیم که توش خوشحال نیستیم؟

یاد علی شریعتی هم افتادم. یه متن تو کتاب ادبیاتای ماها بود از اون کتاب پوران شریعت رضوی، نوشته بود گاهی یک ساعت دم در اتاق علی دست روی کلید چراغ وای می ایستادم که بره بخوابه و اون می گفته نمیشه، اگه الان چیزایی که تو ذهنمه رو ننویسم از ذهنم می پره. خب من البته برعکس ایشون هستم.

تجربیات خوبی البته در این مورد هستن که بچه ها داشتن. ازشون میشه نتیجه گرفت که اگه حول این موضوع هایی که تو ذهنته یه جلسه کتاب/بحث جاری داشته باشی خیلی مفیده و قشنگ تخلیه ات می کنه. که البته در این مورد هم من برعکس بقیه هستم :)

***

وضعیت طوری شده باید با چراغ گرد شهر دنبال مخاطبینمون بگردیم

کجایین؟ حال و احوال خوبه؟

نظرات 3 + ارسال نظر
هیام پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 17:36

اینکه گفتم هنگ منظورم خودمم تو زندگی خودمم
هنگ کردم در مورد زندگی خودم
شما نامفهوم نمینویسی
دلیلش شخصیه عذر میخوام :(

اوکی
بی هپی دعاهای خوب

الهام شمسی پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 14:52

سلام
خدا رو شکر.
شما خوبین؟
پست‌ها رو می‌خوانم، ولی در وضعیتی نیستم که نظری بدم. بگذریم...
ایشالا سالم و خوشحال باشید و ایده‌ها هم پخته بشه اون‌طور که دوست دارید.

سلام
منم خوبم :) خدا رو شکر
مرسی

هیام چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 23:01

سلام
ما البته اگه جز مخاطبین باشم همیشه هستیم ( چی نوشتم هم مفرد هم جمع ) ولی هنگم هنگ ِ هنگ
چراغ خاموش میخونیم میدونم بدِ ولی خب
با چراغ گرد کشور باید بگردین اخوی
واقعا فایده این درسا هیچی نیست به هیچ دردی نمیخورن مگر اینکه کار مرتبط با رشته تحصیلی پیدا بشه که پای این درسهای تئوری هم بیاد وسط یه جاهایی . من یکی که با اینکه عاشق رشته ام هستم و اصلا عاشق کار تو آزمایشگاه و اون کشت باکتری و تیتراسیون و دیدن اون رنگ ارغوانی بعد از تیتراسیون و تست های دیگه به جایی رسیدم که میگم کاش مثل قدیمها مکتب بود همه میرفتیم مکتب که همه چیز یاد بگیریم که به درد زندگیمون و دنیا و اخرتمون بخوره نه این درسهای تخصصی الان که فقط ادم رو محو خودشون میکنن و دیگر هیچ ...
ببخشید زیاد حرف زدم دلم بسی بسیار پره و دوست دارم برم وبم ولی افسوس ...
و در آخر هم اینکه خوش بحال تمام کسایی که ایده هاشونو و فکراشونو تو همون لحظه مینویسن یه بار امتحان کردم خیلی خوب بود ولی خب دلیل هم دارم برای انجام ندادن این کار
براتون آرزوی موفقیت و عاقیبت بخیری دارم و ان شاءلله به اون تغییراتی که دوست دارین و بصلاحتون هست برسین

سلام و دعا
چرا هنگ؟ نامفهوم می نویسم؟
می شه دلیلتونو بگین لطفا؟ بلکه من هم آدم شم. البته اگه گفتنیه :)
مرسی، برای شما هم همین دعاها و آرزوها

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد