خب

آدم گاهی از اشتباهاتی که کرده خسته و دلزده می شه و اصلا دیگه نای ادامه دادن نداره. به حالی می رسه که می گه بابا من هیچ وقت هیچ وقت درست نمی شم، همین آشغالی که هستم تا ابد می مونم. نه اخلاقم بهتر می شه نه یاد می گیرم چه جور کارامو انجام بدم که درست باشه نه هیچ اتفاق مثبت دیگه ای برام ممکنه بیافته. من خیلی به درد نخور هستم و همین می مونم.

اما این درست نیست و باید راه بیافته و ببینه که کجا کم داشته یا کم گذاشته که نشده و دوباره تلاش کنه و امیدوار باشه. چون می شه که بشه. در واقع سیستم آدم هم به تلاش وابسته است، هم فیدبک داره تا خودتو درست کنی. و اینا ذاتی هستن و باید ازشون استفاده کرد.


منم به نظر خودم اینجاها کم داشتم یا گذاشتم (در مورد استراتژی ها صحبت می کنم):

یک اینکه فک می کردم که نمیتونم/لازم نیست یه چیزایی رو بفهمم و یه سری اخلاقا و رفتارای خوب رو انجام بدم. این باعث می شد که جلو نرم.

دو اینکه فک می کردم با یه دست می شه چنتا هندونه برداشت و می شه با تمرکز کم و دوام نتیجه گرفت. این باعث می شد که انگیزه و اشتیاق نداشته باشم.

سه اینکه شفافیت لازم رو با خودم و دیگران نداشته ام. این باعث می شد کار به جاهای باریک برسه.

یه چیزای گنگی هم هست، نظیر اینکه تا آخرین قطره ی خون پای یه چیزی وای نستادم یا اینکه از بقیه می ترسم یا اینکه خط قرمز خفن ندارم که دنیا رو به خاطرش به آتیش بکشم، که گنگن.

الان هم لازمه (فککنم) رو دو تا چیز تمرکز کنم. اول اینکه کارهای جزیی و ریزم رو فراموش نکنم. و دوم اینکه تمرکزم رو هدفم (و معادلا راندمانم) رو زیاد بکنم.

به هر حال آدم باید خوبیهاشو زیاد کنه و بدیهاشو کم. هی عادت خوب به وجود بیاره در خودش و عادتهای بدش رو دور بریزه.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهندس دیوانه سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 22:44 http://jenin.blogsky.com

سلام کارآموز جان! گزارش کارآموزی نداری بهم بدی؟!

سلام دیوانه جان! دارم نمیدم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد