پیچیدگی های آدمی

 گاهی فکر میکنم حرفهای فلسفی و حکمی و جدی و عمیقم، همون حرفهای چند سال پیشم هستن که در عباراتی  جدید بیان میشن، حرفها حس ها تجربه ها هیجان‌ها و فکرهای قدیمی فقط در قالب تازه 

گاهی میترسم از این بابت که در این قالب ریزی یه چیز اشتباه لباس به چیز درست رو تنش کنه 

گاهی میترسم که نکنه فکرهای اصیل نو نداشته باشم هیچ وقت 

گاهی میترسم که نکنه همه حرفای همه آدمها همینجوری باشه، همه محصور در حصار شخصیت و تجربه ی زیسته مونیم

مگر  و ای کاش جلوه ربانی ای، جذبه ی روحانی ای، هدایتی یا دستگیری ولایی ای بشه...


آدم موجود عجیبیه، یک اتفاق یا هیجان یا ایده یا روحیه یا خلق میشه یه قالب فکری یه فیلتری که فقط شبیه خودش رو رد میکنه و بقیه چیزا رو میریزه بیرون ادراکمون بسته میشه 

یه دونه کوچیک میشه یه درخت تنومند تو عالم وجود ما و چه قدر عجیبه این...

و چه زیست حکیمانه ای رو از دست دادیم که در ارتباط با این ریشه ها بودن...


یه کاری که خود من  خیلی میکنم اینه که ساده سازی و تلخیص میکنم هر چیزی از هر کس میشنوم برمیگردونم به ریشه ی ریشه اش تا تهش به اون روحیه یا ایده اصلی برسم، و همه ی اون  حرف  یا رفتار رو در اون ریشه  خلاصه میکنم 

برای همین خیلی چیزا قابل تبدیل به هم میشن برای من. یه رفتار از یه آدم برابر میشه با یه حرف از آدمی کاملن برعکس. صرف اینکه توش صداقته یا احترام یا محبت یا پاسخ به یه نیاز فطری 

برای تعامل با آدمها این کار خیلی جوابه یا حتی شناختنشون اما آیا واقعن این ساده سازی کلی چیز لازم رو حذف نمیکنه؟ آیا واقعن اون دو تا چیز یکی هستن و اون دو تا آدم کاملن برعکس یکی اند؟ هل یستوون به قول خدا؟  

به عبارت دیگه بخشش خدا مساوی نیست با هر رفتاری از ما!

ساده سازی قالب ذهنی منه.

قالب ذهنی شما  چیه؟

نظرات 2 + ارسال نظر
شباهنگ چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 10:51 http://www.nebula.blog.ir

توضیحش یه کم سخته و شاید نتونم منظورمو درست و کامل برسونم. ولی سعی‌م رو می‌کنم با مثال و رسم شکل! توضیح بدم.
اون‌طور که متوجه شدم شما پدیده‌های پیرامون رو ساده می‌کنید. مثلا مفهوم دوست داشتن، عشق، محبت، ارادات، مودت. اینا خیلی نزدیک به همن. ریشه‌شون یکیه. شما می‌ری اون ریشه رو پیدا می‌کنی. ساده کردن، یه کاری تو مایه‌های مدل‌سازیه. ولی این مدل ساده نمی‌تونه سناریوهای مختلف رو پیش‌بینی کنه. این مفاهیم تفاوت‌هایی باهم دارن و ما چون ساده‌شون کردیم نمی‌تونیم "واکنش" ها رو پیش‌بینی کنیم (توضیح دربارهٔ واکنش: مثلاً فرض کنید من در حالت کلی سیگار و فرد سیگاری رو دوست ندارم. سه تا استاد هم دارم که دوستشون دارم. وقتی متوجه میشم این سه تا سیگاری هستن، از اولی فاصله می‌گیرم و مهرم کمتر میشه. چون سیگار و فرد سیگاری رو دوست ندارم. به دومی نزدیک‌تر میشم که اسم سیگارشو بفهمم و براش این سیگارو هدیه بخرم. از بوی سیگارش سرمست! میشم حتی. و سعی می‌کنم کاری کنم که سومی سیگارو ترک کنه. چرا واکنش‌های من متفاوت بود؟ مگه من از سیگار بدم نمیاد؟ مگه من هر سه استاد (میگم استاد که حالا سوء تفاهم نشه. شما فرض کن دوست) رو دوست ندارم؟ دارم ولی نوع محبتم بهشون متفاوت بوده و به اشتباه این سه مفهوم متفاوت رو در یک واژه ساده کردم.). این ساده کردنه استقلالی که هر کدوم از این مفاهیم داشتن رو می‌گیره. و دیگه نمی‌تونم رفتار خودم رو تحلیل کنم. پس من یه گام جلوتر گذاشتم و مدلم رو پیچیده‌تر کردم. تا جایی پیچیده کردم که مفاهیم تفکیک بشن از هم. بعدش می‌تونستم شبیه‌سازی کنم رفتارمو. می‌تونستم پیش‌بینی کنم رفتارمو.
مثالی که زدم خیلی دم دستی بود، ولی اغلب این شبیه‌سازیا رو در مسائل معنوی به کار می‌گیریم. مثل وقتایی که دارم رابطه‌م با خدا رو بررسی می‌کنم، سعی می‌کنم فکر کنم ببینم تو زندگی روزمره و ارتباطم با آدما، کجاها واکنشی شبیه این واکنش یا حس رو داشتم.

شباهنگ چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 00:15 http://www.nebula.blog.ir

قالب ذهنی من شبیه‌سازیه.

توضیح بیشترم میدین؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد