مجددا امروز

با مه:دی صحبت می کردیم، گفت که فکرهای جزئی ات درسته فکرهای کلیت غلط!

با دکتر مشهدی جونم هم صحبت کردیم ولی انقد ذهنم درگیر بود چیز خاصی نفهمیدم. دکتر صورت خیلی دلنشینی داره :)

دریاب

از مهدی اخوان ثالث


ای علی موسی الرضا،

ای پاک مرد یثربی، در طوس خوابیده

من تو را بیدار می دانم

زنده تر، روشن تر از خورشید عالمتاب

از فروغ و فر شور و زندگی سرشار می دانم 

ادامه مطلب ...

لینک خوب

دوستی

به قول حسام الدین، پست قبلی را ببخشید :)

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟

برنامه ی جیوگی که بعد از 20:30 از کانال2 پخش می شود، یکشنبه ها مهمان دعوت می کند و گفت و گوی مجری و میهمان فوق العاده است. اکیدا توصیه می شود

خصوصا دو برنامه ی اخیرش را گیر بیاورید و ببینید. خوب چیزایی هستن: حبیب احمدزاده و سورنا ستاری

***

قطعه ای از محمد اصفهانی شنیدم به نام "بهانه ی تو". اون هم خوبه

***

اما اینبار اجازه می دهم اندوه ناپالاینده ام وجودم را تسخیر کند. عکسها، نوشته ها، اسامی، حرفها، حالتهای چهره و صدا، و الباقی چیزها

یادم می آورد که هیچ کار به درد بخوری نکرده ام

4 سال نئوجوانی رفت و عین اسب دویدم بدون اینکه به جهت دویدن فکر کنم. فقط تندتر و تندتر

از این شاخه به آن شاخه پریدن ها، دنبال علاقه های شخصی نرفتن و پی حرف مردم بودن، ژست به درد بخور بودن، قطع نکردن چرخه ی باطل و فرار کردن از واقعیت

همه اش اشتباهات تاکتیکی، استراتژیهای اشتباه، جوزدگیها، دهانبینیها، لجبازیها، بچه بازیها ... و شکستهای پی در پی

و هیچ کدامش هم مرا به خودم نیاورد تا کمی بیاندیشم که های! به کجا داری می روی

ماندن روسیاهی به زغال

چقدر رفتن و رفتن، از آمدن چه خبر؟

مصرع عنوان نمی دونم از کیه، از همین الان گفته باشم

***

واقعا حس جاموندن می کنم از اینکه پیاده روی نرفتم کربلا

خدا خودش به ما رحم کنه :)

***

امروز مصاحبه شدم همراه با حامد درباره ی دانشجو، فک کنم دوشنبه شب تلویزیون پخش کنه

یه جواب ضایع دادم و یه جواب چرند. جواب چرنده باسه اینکه جواب نداشتم

جواب ضایعه باسه اینکه یه شوخی بدی کردم، یعنی نمی دونستم انقد بده. ولی خب وقتی آدم مطالبی که تو چیزنا منتشر می شه رو میخونه کلا نگاهش به شوخی های مجاز در جمهوری اسلامی به سطوح بالاتری منتقل می شه و فک میکنه خیلی چیزا می شه

فایده ی مصاحبه این بود که دیدم حامد چقد راحت بود. دمش گرم

***

و دیگر اینکه مراسم تشریفاتی و مزخرف روز دانشجو با حضور ریاست محترم جمهوری متاسفانه در دانشگاه ما برگزار میشه

فکر کرده/کردن خبریه

این نق محسوب می شه؟

احساس می کنم بوسهل زوزنی ام. در همه ی کارها ناقص و ناتمامم

ترجیح میدم چیهیرو باشم

تراجع


در خانواده ی ما آقایی هست که ما در این متن او را بهادر می نامیم. بهادرخان دانشگاه معماری می خوانده که به خاله ی من و دوستش که دبیرستانی بوده اند درس ریاضی می داده. از قضا دوست خاله ام که پروانه نام داشته و بهادرخان عاشق هم می شوند و ازدواج می کنند. بهادر خان کاروبارش بالا می گیرد و پول پارو می کند. و ما نمیفهمیم چه می شود که زن دوم می گیرد. بعدا پروانه خانم را طلاق می دهد. یک زندگی چندین و چند ساله و فرزندانش را رها می کند و می رود سراغ بعدی. با بعدی هم نمی ماند و می رود سروقت سومی. نهایتا از سومی هم جدا می شود. چون مال و مکنت هم فراوان داشته رفاه هر سه زن را تامین می کند.

ارتباط خانوادگی ما هم با پروانه خانم برقرار است و هم با بهادرخان. پروانه خانم هنوز هم از بهادرخان با احترام یاد می کند و فرزندانش را به همراهی با پدر و احترام به او و ارتباط با او فرامی خواند. اما بهادرخان هم متقابلا از پروانه خانم یاد می کند و برای او ارزش بسیاری قائل است. مشخص است که با همدیگر ارتباط هم دارند و خلاصه از حال و اوضاع هم با خبرند. (این دو الان حول و حوش 55 60 سال سن دارند)

بهادرخان اشتباه هایی کرده، می داند و می خواهد جبران کند و برگردد. اما نمی تواند. شاید پروانه خانم و بچه هایشان همسر/پدرشان را ببخشند (که احتمالا بخشیده اند). زمان در تسکین اتفاقات تلخ گذشته و کنار هم قرار گرفتن مجدد آدمها همراه با احترام، و بخشیدن و حلال کردن و گذشتن، تاثیر دارد. اما معلوم نمی کند که فرصت جبران هم در اختیار می گذارد یا نه.

بهادرخان قطعا نمی تواند کاملا برگردد.

***

کلیپی در این شبکه های اجتماعی دست به دست می شود که در آن حاج آقای زائری در یک برنامه ی تلویزیونی چند سال پیش حضور دارد. مصاحبه طور است. او در خلال بحثی نظرش را درباره ی حجاب اجباری اینطور بیان می کند:

ما اشتباه کردیم. اینکه الان نمیتوانیم تراجع کنیم بحث دیگری است. ولی ما اشتباه کردیم.

***

به قول مرحوم عمران صلاحی، حالا حکایت ماست! در چهار پنج سال گذشته کارهایی کرده ام که نمیدانم برایشان چه غلطی بکنم. فقط به این امیدوارم که ان الحسنات یذهبن السیئات...

لطفا برداشتی از این پست نکنید. منظورم احتمال خیلی خیلی زیاد آنچه در ذهن شماست نیست!

***

الان حالی دارم که فکر می کنم عشق برای غیرممکن ترین است، و در عین حال ممکن ترین که در دام بیافتم.

شهزاده ی رویای من

چرا تصورم از همسر ایده آل یه الگوی اخلاقی تمام عیاره؟

چرا فک می کنم همه همه چی رو می دونن و ما یه عده ناآگاه نیستیم که داریم با هم بزرگ می شیم؟

چرا فک می کنم معصومیت رو باید تو گاوصندوق نگه داشت؟

چرا این همه پرهیز ناشی از ترس و خودمهم پنداری؟

***

این روزایی که ماها تیغ تشریح دست گرفتیم و تحلیل می کنیم و هر چیزی رو جزئی تعریف می کنیم و از نظر فلسفی عمیقا بررسی می کنیم و تعاریفمون رو دقیق می کنیم، بعد هی آخ و وای می کنیم که نمی تونیم چیزی رو به کسی بفهمونیم و الگوسازی نمی تونیم بکنیم و اخلاق و عقیده داره از دست می ره

این خارجیها با هنر قصه تعریف کردن و نشون دادن حرفهاشون به صورت در هم و بر هم همه چی رو با هم منتقل می کنن. نمونه اش فیلم اینترستلار، هم خانوادیگه، هم علمی تخیلیه، هم رویای آمریکایی رو منعکس می کنه، و هم همه چیز

این خاصیت قصه است که می تونه همه چی رو به بهترین نحو منتقل کنه

تفاوت نسلی

ماها که مال اوایل دهه هفتادیم رو قاطی دهه هفتادی ها حساب می کنن، اینایی که پشت لبشون سبز نشده با دخترای دبیرستان کوچه پشتی که نه، راهنمایی کوچه پشتی لاو می ترکونن

حال آنکه اینگونه نیست، والا ما هم عشق داریم با خاطره هامون از توپ دولایه و سوباسا و بستنی زیزیگولو. حالا مثه شصتیها انبوه نوستالژی نداریم، ولی خب مشترکاتمون با شصتی ها بیشتر از هفتادی هاست، اُردِر آف مگنیتود!

به هر طریق

اما اینایی که مال اواخر دهه شصتن دیگه واقعا اوضاعشون غریبه، از ما خیلی غریبتر. اینا دقیقا افتادن تو دوره ی گذار. بندگان خدا رو می بینی که همیشه تو شوک اند.

بله بچه های خوبم


پ.ن: از مخاطب گرامی "نامور" تقاضامندیم به کامنتگذاری ادامه بدهند. خبری ازشان نیست چند صباحی است.

برای تولد

فوت کردن شمع در هیچ کتابی وارد نشده اما آرزو کردن وقت و بی وقت نمی شناسه. علی ای حال امیدواری به خاطر نفس امیده، که خداست. امید از خدا و تلاش ما.

فلذا، گفتم صب کنید آرزو کنم، گفتند خب کن! در دل گفتم مثه قبل نباشه، بهتر باشه. و فوت کردم.

تصوری از بهتر هم نداشتم وقتی گفتم بهتر. پس ذهنم بود که از اشتباهات گذشته ام درس بگیرم ولی کی میدونه بهتر چیه؟

فقط اینکه من بی تو در غریب ترین شهر عالمم/بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟

***

کیک را خودم خریدم. به خانه که آمدم همه معترض شدند به انتخابم. گفتند که خیلی گند است و اینها و ما هیچ وقت از اینجا نمی خریم و خیلی بیشعوری که از آنجا خریدی. منم گفتم به خودم مربوط است. حالا کار نداریم که آخرش کیکه خوب بود و برخورد من بد، ولی این همه بی اعتمادیشان به من عذابم می دهد.

***

گفته آمد تولد ما ظهور عشق خدا به ماست

صحیح آمد

آخرین نق

قشنگ یادمه

وقتی اومدم دانشگاه با خودم گفتم دانشگاه دیگه مثه دبیرستان نیس. نمی ذارم مثه دبیرستان بشه، که بیاد و بره و هیچی به هیچی. نه کاری کرده باشم نه چیزی یاد گرفته باشم و همون موجود به درد نخوری بمونم که ازش بدم میاد و ...

نمی ذارم بهم بگن یه بعدی، نمی ذارم بهم بگن غیر اجتماعی، نمی ذارم بی هدف بگذره، نمی ذارم بی دستاورد بره

...

:)

هیچی، خنده رو لبم ماسیده

***

فک کنم اینا ناشی از خود کم بینیه، حتی اگه واقعی باشه

خسته نباشیم

می گم حال می کنید هر شب یه یادداشت جدید می ذارما! فرکانس کاریم یه دیکید(!) از فرکانس نظرات شما جلوتره... نیش نیش نیش

***

دیشب فیلم خداحافظی طولانی رو دیدم که آقای موتمن ساخته دیدم تموم شد

خیلی دوسش داشتم! اکیدا توصیه می شود.

یکی از نکات برجسته ی فیلم اینه که طلعت از خانواده ای که پدر و دختر 10 سال از مادرشون که در اثر سکته ی مغزی فلج شده نگهداری می کنن، میاد همسر یحیی می شه که ماهرو رو نمیذاره توی کما بمونه. خیلی مهمه که کارگردان این پدر طلعت و یحیی را همسان معرفی می کنه.

***

در فیلم میلیونر زاغه نشین پسره وقتی کار می کنه آبدارچی یه شرکت نرم افزاری می شه. شرکت شیک و تروتمیز، همه جوونا با تیپ های روز، مرکز شهر

اما در فیلم آقای موتمن یارو کارگر کارخونه ی ریسندگیه. کارخونه تاریک، قیافه ها خسته، حاشیه ی شهر

اینجوریه که مردم چیزهای بزرگ می خوان، آهای هنرمندا! اصن ذهنامون مریضه، خودکم بینی داریم و خودمون رو لایق بزرگی و پیشرفت نمی دونیم

البته موضوع مهم دیگه در هنر اینه که اساسا اونچیزی که به عنوان هنر شناخته می شه توی جهان در قالب های فکری اسلام نگنجیدنی هستش. خدا وکیلی شما چه جوری می خوای عرفان رو توی یه فیلمنامه یا قاب تصویر یا یه قطعه موسیقی بگنجونی؟

***

می گفت بعد از حملات پاریس مردم پاریس رفتن بیمارستانها صف کشیدن خون بدن برا مجروحا

حالا اینجا فقط 2% از دریافت یارانه انصراف می دن

چرا همبستگی دو کشور اینقدر متفاوته؟

سوال بعدی هم که وجود داره به این لینک مربوطه:چیزنا

در پاسخ به نویسنده باید عرض کنم که کسی نگفت اینا حقشون بود، ولی دولت فرانسه البته در این حملات مقصره، و این چیزی نیس که بشه زد زیرش. همچنین همون طور که همه جا صحبتش شده، این اتفاق یک شب پاریس داستان هر لحظه ی یه عالمه کشوره مثل سوریه فلسطین لبنان بحرین یمن و ... گویا بعضیا برابرترن

***

بیت زیبا از حافظ : طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک      چو درد در تو نبیند که را دوا بکند (به جان عزیزش بی ربطه ها!)

بازم امروز

مه:دی یه بار یه حرکت زد که باعث شد بفهمم چقد کوتاهم

قضیه مال نشریه ی شوراصنفیه، ازش پرسیدم اینارو کی می نویسه، کی ادیت می کنه و ... گفت من!

***

بالاخره فهمیدم کادو تولد ایده آلم چیه

یه ماشین زمان که منو ببره تابستون 90، شب انتخاب رشته، بزنم معماری

یا یه کارت دانشجویی مال دانشگاه تهران، پردیس هنر، رشته معماری

***

جالب این که وقتی یه چیزی رو می گم، معمولا نکته ی اصلی رو جا می اندازم و همه ی حواشی اش رو می گم!

***

وقتی می گن تایم هیلز، یعنی بذار زمان حلش کنه

یه معنیش اینه که روی اشتباهات گذشته ات نمون و برو جلو، حتی با این فکر که بذار حل کنم و جبران کنم و ... راهتو برو، به موقعش بهش برگردونده می شی یا حل می شه. به هر حال درست می شه

وقوف تا کامل و درست شدن همیشه هم صحیح نیست!

***

:پی

و اندوه فراق، کوه الوند

ترجیعبند شاخ سعدی
افتادم و مصلحت چنین بود
بی‌بند نگیرد آدمی پند
ادامه مطلب ...

آدم شدن

به جرات می تونم بگم امروز بدترین امتحان عمرم رو دادم!

,واقعا فک نمی کردم اینقد سخت باشه

نمی دونم چرا اینجوری شده یا از کی اینجوری شده. ولی تو هر ترم یکی دو تا درس هستن که ورای تصور من امتحان می گیرن و من غافلگیرمی شم

می گم نکنه اقتصاد هم به این سختیه... اینجوری باشه من نمی کشما

***

بعد امتحان قراربود بریم نمایشگاه مطبوعات. امتحان یه رب دیر تموم شد. زنگیدم به دوستم دیدم خاموشه. بعدش که زنگیدم بازم گفت خاموشه.

نرفتیم. کار درستی کردم؟

***

نمره ی "پی" برای کارآموزی دیروز ثبت شد. یعنی پاس شدیم و خلاص.

و دیروز سر کار هم گفتم که به خاطر درسها و اینام دیگه نمی تونم بیام. اونم و تموم شد وخلاص

خلاصه که همه ی شرایط برای درس خوندن مهیاست، فقط ما مهیا نیستیم!

علی ای حال، کارآموزی تموم شد

***

فیلم قصه های رخشان بنی اعتماد رو دیدم. ماجراش اینه که یه بخش قابل توجهیش رفته سراغ شخصیتهای قدیمی خودش و چندسال بعد اونا رو تعریف می کنه.

هیچی عوض نشده. پایین دستا پایین دست موندن و بالا دستا بالا دست تر شدن. خانم بنی اعتماد می خواد بگه از اون موقعی که من فیلمامو ساختم و حرفاییو توش زدم و آدماییو نشون دادم که ما نمی بینیمشون، تا امروز که اقل کن 10 12 سال گذشته، هنوز اون آدما دیده نمی شن. خانم بنی اعتماد می خواد بگه خاک بر سر جامعه و ما و شما و ایشان و آنها، که تو ده سال اخیر مطلقا هیچ پیشرفتی نداشتیم،حالا کار به پسرفتش نداریم

در مجموع فیلمو دوس داشتم

***

این دو تا آیه ی شریف رو داشته باشین:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

ان الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان اتاهم ان فی صدورهم الا کبر ما هم ببالغیه، فاستعذ بالله انه هو السمیع البصیر (غافر، 56)

و قال ربکم ادعونی استجب لکم، ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین(غافر، 60)

خیلی حرفهای مهمی نهفته اس توشون. آیه ی اول میفرماید اگه دنبال حقی مجادله نکن، مجادله نشانه ی کبره

آیه ی دوم میفرماید تا جایی که می تونی خدا رو عبادت کن، به این فکر نکن که عبادتت کمه و توش حواست نیست و تو که گناه کردی عبادتت هم قبول نیست و ...

***

قبول داری بچگیا ماه رمضونا رمضون تر بود، محرما محرم تر...

خدایا پس ما کی آدم می شیم؟

علی ای حال نباید پا پس کشید

شبهای روشن

گفتن اینحرفا اونم اینمدلی خیلی درست نیست اما خیلی حسای تلخی دارم.

نمی دونم چرا.

***

فیلم شبهای روشن رو اگه ندیدید ببینید. قشنگه

یعنی در صورتی که خودتون رو اونقدر بی ارزش یافته اید که وقتتون رو به فیلم دیدن بگذرونید، این فیلم باعث می شه آخرش کمینه ی حس تلف کردن وقت رو داشته باشید

***

یه چیزایی می خواستم بنویسم که یادم رفته اند.

عجالتا خیلی حرص خوردم که دیر رسیدم به کلاس طراحی. بعد دیدم که قبلش وقتمو تلف که نمی کردم. داشتم درس می خوندم برا امتحان آخر هفته. بعد به این فکر کردم که چی باعث می شه فکر کنم باید همه جا سر موقع برسم. همه چی باید دقیق و تنظیم و آن تایم باشه. الان هم به این فکر می کنم که یه چیایی تو زندگی باید غیر آنتایم باشه، یه چیایی آنتایم.

***

هنوز که هنوزه 10 صفحه اقتصاد کلان خوندم. و خبرهای بد حاکی از آنند که کلی کار دیگه سرم تلنبار خواهد شد که مانع از پیش برد کنکور اقتصاد می شن

اما بهشون خوشبینم، به نظرم ضروری اند و خاصیتشون بیشتر از کنکور و اون مزخرفاتیه که تو مقطع بعدی قراره تو کله ام فرو کنن.

امروز

پیام داد دارم می رم کربلا، حلال کنید

...

از خودم خجالت می کشم وقتی حلالیت می طلبم

***

احتمالا از دکتر مشاور هم این هفته کلی خجالت بکشم... نتونستم کاری بکنم

واقعا این همه برخورد فلسفی، خصوصا حصر عقلی و قیاس استنتاجی طور با همه چیز، بس نیست؟

***

تو "عصر یخبندان" همه بدن، خاکستری تیره. اینش خیلی جالبه... غیر از باران

***

ما برقیها انقد سرمون شلوغ خاص بودنه، که یادمون می ره بقیه جامعه هم هستن!

آدما درختا گربه ها اشرار هنری طورا بقالیا راننده آژانسا

این طوری که دنبال معنایی برا خودمون می گردیم، همین طوری که داریم روال عادیو طی می کنیم، چون احساس می کنیم معنایی نداریم، دنبال معنا می گردیم، بعد یه معنای کوچیک که پیدا می کنیم تموم می شه تلاشمون. ماحصلمون می شه روال عادی به اضافه ی یه معنای کوچولو که با یه تلاش کوچولو به دست میاد و حفظ می شه

فاتحه مع الصلوات

پدر دوستم

مادربزرگ دوستی دیگر

و آشنای عزیزی که از پیش ما رفتند

***

از در خانه که می رفتی تو اتاق پیدا بود. مادرم روی تخت عزیز نشسته بود و آرام آرام گریه می کرد. معلوم بود زاری های بلندشان را با دو خواهر دیگر کرده اند.

به من که خبر دادند خشکم زد. وا رفتم. اما وقتی به خانه ی عزیز رسیدم هیچ حسی نداشتم. تا الان به کسی نگفته بودم عزیزم که رفت هیچ حسی نداشتم.

البته زندگی معنای دیگری یافت بعد از عزیز. جای خالی اش واقعا بود. اما حسی نداشتم غیر از سرما.

پسربچه ای به نام الاحقر گم شده

من آدم مزخرفی هستم

و من الله توفیق


پ.ن: الاحقر نام مستعاری قدیمی از برای خودم است

این روزها که میگذرد

سلام

قرار گذاشتم وقتی قراره برم یه جایی به هر قیمتی برم، کلاس باشه، قرار با کسی باشه یا ... (البته تمام و کمال انجام نمی دما...)

فلذا رفتم کلاس طراحی. یک ساعت دیر رسیدم. تولد هم بود.

بعد هم ترافیک بود. یادم رفت کرایه یه راه تاکسی رو بدم!!

بعد هم فهمیدم یه عزیزی از بستگان فوت کرده... خییییلی ناراحت شدم

***

ایده های فیلمای خارجی خیلی خوبه! اما این ایده ها همه شون توی بستر تفکراتشون (پایه های فکری، اصول اخلاقی، و ...) رشد می کنن. برای همینه که هر فیلمی می بینی احساس می کنی ارزشهای اونا رو داره بهت القا می کنه...

ایده هم یعنی اینکه جنبه های جذاب زندگی شون رو پرورش می دن. چیزایی که خوب هستن رو درشت میکنن، یا در راستای اونا خلاقیت به خرج می دن... حالا خلاقیت یعنی چی؟

بعد از دیدن اینساید اَوت