fact

اگه عاشق یه خصوصیت بد طرف مقابلت باشی، هر چی بدتر بشه عاشق ترش می شی!  :D

به این خاطره که این شاعر ماعرا، هی از جفا و عیب و ایرادای یارو می گن، ولی باز می گن می خوامت و کجایی و ... :D

تا کشف نکته های دیگر خدانگهدار :D

اخبار

کتاب خاطرات عزت شاهی ام رو گم کرده ام گویا!

گلاب به روتون مستراح خونه مون هم تقریبا هم راستا با قبله اس :|

از وقتی هم که گوشی امو زدن (یعنی پاریز پارسال) لیست بدهکاریهامو از دست دادم! این آی کِلَود به لعنت خدا نمی ارزه.

تصمیم بیهوده

همچین که میای یه حرکتی بزنی، افلاک کل یوم قفلی جمع می شن تا منصرفتت نکنن از پای نمی نیشن

بعدهم هر هر به ریشت می خندند

واللا

ثمن بخس

یکی از دغدغه های آدم هم این باشه که یک و چهارصد حقوقشو ندونه کجا خرج کنه!

just to share a poetry

"دلم گرفته برایت" زبان ساده ی عشق است

سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!

منزوی

دو غزل از سعدی

واقعا که بعد از سعدی غزل عاشقانه گفتن عبثه!

***

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

مرا مگوی که چه نامی به هر لقب که تو خوانی

چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل

که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی

تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت

ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد

تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت

ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی

مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان

که پیر داند مقدار روزگار جوانی

تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد

ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم

تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی

سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد

اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

***

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

آرامش خاطر داشتن

"احساس گناه کردن" بسیار زیاد با "گناه کردن" فرق می کنه

چه بسا کسی که پاک باشه و احساس آلودگی کنه

چه بسا کسی که آلوده باشه و اصلا عین خیالش نباشه

و ...

این نکته در حفظ آرامش خاطر، حرکت رو به جلو، ارتباط با خود و خدا، و داشتن ثبات بسیار مهمه.

ما کجاییم

به خودمون که نگاه می کنم یه سری خودباخته می بینم. خودمون و توانایی هامون رو باور نداریم.

قاعده ی دنیا اینه که هر کسی/ملتی که خودباوری داشته باشه، می ترکونه.

این رهبرای گنده ی دنیا رو اگه دیده باشی همینجوری هستند، خودباوری ملتشون رو بالا بردن و تونستن.

نمی دونم آیا پیامبر(ص) هم همین پیام رو داشته یا نه. مشاهداتم این رو هنوز نشون نداده بهم. یعنی این مستقیم توی حرفاشون نبوده، اما مسلمونها اینجوری شدن بعدش.

***

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جـدایی

چــه کنم که هست اینها گل باغ آشنــــایــی

همه‌شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت

کــــه رقـیـب در نیـایـد به بهانــهء گدایـــــــــی

مـــژه‌ها و چـــشم یارم به نظر چـــنـان نماید

که میـان سنبلستـان چرد آهـــوی ختــایـــی

در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است

به امیـــد آنکه شاید تو به چــشم من درآیــی

ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن

که شنیــــده‌ام ز گلها همه بوی بــــــی‌وفایی

به‌کدام مذهب‌ست این به‌کدام ملت‌است این

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چــرایی

به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند

که برون در چـــــه کردی که درون خـــــانه آیی

به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز دیدم

چو به صــــــومــــعه رسیـدم همه زاهد ریایی

در دیـــر مــی‌زدم من، که یـکـــی ز در در آمد

که: درآ، درآ، عراقی! که تو خاص از آن مـایی

اذا اصابتهم مصیبة

احتمال افتادن مدار مخ انقدر بالاست که احتمال نیافتادنش منفی است!

***

یه سایتی هست توش فیلم آپلود می کنن؟ دو روزه فیلتر نیست! بریزید فیلم ببینید!

***

بعدا تکمیل می شود

سرنوشت

سرنوشتو می شه از سر نوشت؟

***

دیشب رفتیم فیلم "شکاف". چرت بودا، ولی اونقدرام وقت تلف کردن نبود. باز بعض هیچی بود.

***

دل آدم خوش می شه، از این که یه کاری بکنه

مامانی

این چند روز همه اش یاد مادربزرگم می افتم که دبستان می رفتم فوت کرد

خیلی دوس دارم امشب بیاد به خوابم

***

نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید، چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

عمق

احساس می کنم سطحی شدم! حرفهای سطحی فکرهای سطحی ورودی های سطحی و خروجی های سطحی

شاید اینجا رو تعطیل کنم یه مدت تا درست بشه و بعد برگردم، شاید!

دل خوش

مهم اینه که دلت خوش باشه. این "اسمها" و "رنگها" و "برچسب ها" و "برساخت ها" دل آدم رو خوش نمی کنه. این حرفهای دهن پر کن دل آدم رو خوش نمی کنه. پس چی خوش می کنه؟

بیت :

مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست                             می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

***

هیچ راهی برای اندازه گیری لذتی که نچشیدی وجود نداره. احمقانه ترین روشش هم نگاه به قهقهه های دیگرانه. شاید "چرا"ی قهقهه های دیگران به کار بیاد.

خلاصه change doesn't taste good.

***

صادق نباشم که چی؟ خودمو از خودم مخفی کنم؟

پخوندن ایده های خام

اتفاقای این چند روز دوباره کلی ایده آورد تو ذهنم. که در موردشون بنویسم یا بخونم یا فکر کنم یا هرچی. ولی خب کو برون ریز؟

منظورم از اتفاق فتح عربستانه، یعنی سفارتش. ایده هامم مثلا اینان: چرا تقدس حکومت؟ خالی نشدن فشارهای اجتماعی، یکسانی طیفهای فکری و نسلی متفاوت ایران. از این چیزا.

همینجوریش کلی فایل ورد دارم که فقط توشون یه تیتره و میخوام بنویسم ولی وقت نیم شه و اینا. سوالی که وجود داره اینه که فایده ی این درسایی که ما می خونیم چیه وقتی باعث می شه کارایی که توش خوبیم رو انجام ندیم و زور بزنیم کارایی رو انجام بدیم که توش خوشحال نیستیم؟

یاد علی شریعتی هم افتادم. یه متن تو کتاب ادبیاتای ماها بود از اون کتاب پوران شریعت رضوی، نوشته بود گاهی یک ساعت دم در اتاق علی دست روی کلید چراغ وای می ایستادم که بره بخوابه و اون می گفته نمیشه، اگه الان چیزایی که تو ذهنمه رو ننویسم از ذهنم می پره. خب من البته برعکس ایشون هستم.

تجربیات خوبی البته در این مورد هستن که بچه ها داشتن. ازشون میشه نتیجه گرفت که اگه حول این موضوع هایی که تو ذهنته یه جلسه کتاب/بحث جاری داشته باشی خیلی مفیده و قشنگ تخلیه ات می کنه. که البته در این مورد هم من برعکس بقیه هستم :)

***

وضعیت طوری شده باید با چراغ گرد شهر دنبال مخاطبینمون بگردیم

کجایین؟ حال و احوال خوبه؟

این روزهای آخر ترم 9

مزخرفترین کار دنیا، لغو ترین کار دنیا، لَخت ترین کار دنیا، درست کردن اسلاید برای پروژه کارشناسیه. انقد تو این سایتای مزخرف دنبال چیز به درد بخور گشتم که کلافه و روانی شدم. خسته و داغونم الان. کتک خورده بودم بهتر بود!

البته هنوز گزارششو ننوشتم. امیدوارم گزارش نوشتنش کمتر از این آزار دهنده باشه.

***

خب از این بگذریم

شاهد عقد بودم جاتون خالی!... البته خیلی هم جاتون خالی نداره. چه می دونم!

***

این دو سه تا لینک رو ببین باحاله. یه مستندی ساخته شده به نام هیومن. انسان. چی چیز ما را انسان می کند. خیلی جالبه.

سالار عقیلی هم توش خونده، کارن همایونفر آهنگسازی کرده. خیلی خوشحال شدم از اینکه کار ایرانی روش بود.

و از اون خوشحالتر اینکه کارن همایونفر مثه عقده ای ها نیومده سازبندی رو ایرانی کنه. یه ملودی عالی کلاسیک طور با سازبندی کلاسیک گذاشته با یه آواز ایرانی. این نشونه ی شعور کارنه.

https://www.youtube.com/watch?v=vdb4XGVTHkE

http://www.human-themovie.org/

این جمهوری اسلامی واقعا ظالمه ها یوتیوبو بسته... به خاطر چهارتا ویدیوی مزخرف از 4 میلیون ویدیو محرومیم... اه.

***

خدایا امتحانای این ترم رو به خیر کن. آمین

***

سوال اینروزها: آیا من واقعا کار خیری کردم، کمکی کردم، که انتظار برخورد قشنگ دارم؟ که انتظار گذشتن دارم؟

به قول یاس: "مگه خودم خیر دیدم؟ جواب خودمو خیر میدم!" که البته ربطی نداشت فقط مشابهت داشت

***

اما انتخابات مجلس واقعا باید توش ببینیم کی کمتر بدتره به اون رای بدیم. یه مشت جاکلیدی آویزون کردن...

ما باید خودمون وارد صحنه می شدیم، کنتراتی بر میداشتیم قضیه رو جمع و جور می کردیم

fitness

تا حالا شده کفشتون از پاتون بزرگتر باشه؟

بچه که بودم یه بار یه زمستونی رفتیم کفش بخریم. بعد این که مدلشو انتخاب کردیم، من کفشو یه سایز بزرگ انتخاب کردم. مامانم گفت این که بزرگه. منم گفتم خب بزرگ باشه، امسال با کفی می پوشم دو سال دیگه هم استفاده می کنم ازش (آدم وقتی بچه است هی سایزش عوض می شه دیگه!) مامانم گفت وای بر تو پسر نادان! تو کاریت نباشه سال دیگه چی میشه. آدم کفششو اندازه پاش می گیره. اگه یه کوچولو فرق می کرد کفی می اندازن.

در زندگی واقعی هم اگه آدم در قالبهای گشاد ( یا تنگ) زندگی کنه همه حواسش معطوف می شه به اون قالبه و از کار و بارش می افته.

حالا الان یادم نمیاد برا چی این به ذهنم رسید... آها برا این: فک کنم در تمام دبیرستان و این سالها تصوری که خودم از خودم داشته ام یه قالب نامناسب بوده (یه جاهاییش گشاد بوده و یه جاهاییش تنگ). برا همین ناکارآمد بوده و کلی موجب عقب موندگی شده.

این سوای اینه که واقعیات خارجی رو هم ازش تصور درستی نداشته ام.

***

به نظر شما آیا این منطق درسته؟:

آدم باید با اشتباهات عملی با شدت برخورد کنه و جلوی اتفاقات اشتباه رو بگیره و اونا رو متوقف کنه سریع تا منجر به خرابی نشه. اما با اشتباهات نظری باید با آرامش برخورد کنه.

مثالش میشه اینکه وقتی یه نفر داره یه کاری رو اشتباه انجام میده، بری سرش داد و بیداد کنی که نکن و نذاری ادامه بده، بعدش با آرامش بری باهاش صحبت کنی و بهش بگی که چرا این کار رو کردی و کار درست چی بوده.

قضاوت، تصمیم

همیشه احساس می کنم بین دو چیزی که کاملا متفاوت هستند باید انتخاب کنم، دو چیزی که هیچ ربطی بهم ندارند الا اینکه الان در مغز من با هم حضور دارند. این دو چیز انگار فقط جنبه های مکمل دارند، برعکس هم هستند حتی.

در حالی که در مقابل این نگاه، نگاه دیگری وجود دارد که خلاصه اش این است: به بیان آقای جوادی "یک یعنی یک".

امروز یک متن خیلی عجیب خواندم در نشریه ی بسیج دانشگاه: موضوعش این بود که آقا الکی گنده نکن چیزها رو. توقع فضایی نداشته باش.

*همچنان شجاعت روبرو شدن با خود را لازم دارم.

خب

آدم گاهی از اشتباهاتی که کرده خسته و دلزده می شه و اصلا دیگه نای ادامه دادن نداره. به حالی می رسه که می گه بابا من هیچ وقت هیچ وقت درست نمی شم، همین آشغالی که هستم تا ابد می مونم. نه اخلاقم بهتر می شه نه یاد می گیرم چه جور کارامو انجام بدم که درست باشه نه هیچ اتفاق مثبت دیگه ای برام ممکنه بیافته. من خیلی به درد نخور هستم و همین می مونم.

اما این درست نیست و باید راه بیافته و ببینه که کجا کم داشته یا کم گذاشته که نشده و دوباره تلاش کنه و امیدوار باشه. چون می شه که بشه. در واقع سیستم آدم هم به تلاش وابسته است، هم فیدبک داره تا خودتو درست کنی. و اینا ذاتی هستن و باید ازشون استفاده کرد.


منم به نظر خودم اینجاها کم داشتم یا گذاشتم (در مورد استراتژی ها صحبت می کنم):

یک اینکه فک می کردم که نمیتونم/لازم نیست یه چیزایی رو بفهمم و یه سری اخلاقا و رفتارای خوب رو انجام بدم. این باعث می شد که جلو نرم.

دو اینکه فک می کردم با یه دست می شه چنتا هندونه برداشت و می شه با تمرکز کم و دوام نتیجه گرفت. این باعث می شد که انگیزه و اشتیاق نداشته باشم.

سه اینکه شفافیت لازم رو با خودم و دیگران نداشته ام. این باعث می شد کار به جاهای باریک برسه.

یه چیزای گنگی هم هست، نظیر اینکه تا آخرین قطره ی خون پای یه چیزی وای نستادم یا اینکه از بقیه می ترسم یا اینکه خط قرمز خفن ندارم که دنیا رو به خاطرش به آتیش بکشم، که گنگن.

الان هم لازمه (فککنم) رو دو تا چیز تمرکز کنم. اول اینکه کارهای جزیی و ریزم رو فراموش نکنم. و دوم اینکه تمرکزم رو هدفم (و معادلا راندمانم) رو زیاد بکنم.

به هر حال آدم باید خوبیهاشو زیاد کنه و بدیهاشو کم. هی عادت خوب به وجود بیاره در خودش و عادتهای بدش رو دور بریزه.

دو نکته در مورد ...

1. بازنشر از اینستاگرامم:

گفته می شود عقل مدرک کلیات است. شاهد آنکه براهینی بر معاد اقامه می شود, اما جزییات آن بر عقل مکشوف نیست.

اما در جریان زندگی اتفاقی که می افتد خلاف مدرک کلیات بودن عقل است. امور جزیی و کوچک چیزی است که پیش می آید و حل آنها وظیفه ی عقل است. خبری از نظریه ای بزرگ که همه چیز را توجیه کند نیست تا گره گشای هر مرحله و هر لحظه از زندگی باشد. انقدر همه چیز گذران و متغیر است که هر چیز متمایز از دیگری حل و فصل می شود. دستگاه فکری خرمایی است بر نخیل و دستان عقل کوتاه است. البته این امر خلاف وحدت روح سبز زندگی نیست, و دستنیافتنی بودن دستگاه فکری را حکم نمی کند.

گفته می شود ارزش عمل به پشتوانه ی معرفتی آن است, و دلیل محکمی بر آن اقامه می شود که از قیاس ساده ای بین امور گوناگون حاصل می شود. در این مورد نیز جریان زندگی خلاف گفته ی فوق را نشان می دهد. احادیث و آیات متعددی همین معنی را می رسانند. شاهد آنکه "آنان که گناه کردند در نهایت به مسخره کردن خدا روی آوردند". این مورد هم در تناقض با اهمیت پشتوانه ی معرفتی نیست.

جریان زندگی از بالا به پایین نیست. از پایین به بالاست. امور جزییه است که تعیین کننده است. خصوصا دوام امور جزییه ما را می سازد. کارهای جزیی, فکرهای جزیی, انتخابهای جزیی. نیات جزیی, خلقیات جزیی.


2. بسیاری از ما برای حالی که اکنون داریم ارزشی قائل نیستیم. خودمان را در متر و معیارهای کشککی گرفتار کرده ایم و هی به خودمان و بقیه نمره می دهیم. هی به آینده نگاه می کنیم و حرص الکی می خوریم. هی به گذشته نگاه می کنیم و خودمان را له می کنیم. خودمان را محصور و محدود به قالبهایی می بینیم که اساسا تنها قرار بوده رسیدن به اهداف را ساده کنند. شکل جامعه و خانواده و دوستی و ... ما را از خودمان جدا کرده. در نتیجه قدر چیزی که هستیم را نمی دانیم، از خودمان (با همه ی شَل و پَلی و آلودگی و بلاتکلیفی و درب و داغونی) لذت نمی بریم. هرچه گناه و ثواب داریم را دور نمی ریزیم تا کمی با خودمان باشیم. به خودمان نرسیده ایم که از خودمان راه بیافتیم.

هرچه هستیم، هستیم و هستی ارزش است.


3. ان العزة عبادة. تموم شد و رفت. انجام مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی، رشد اخلاقی و علمی، برکت در مال و فرزندان. دیگه بهم ثابت شده (تجربتا) که به هر جایی بخوای برسی فقط و فقط از عبادت ممکنه و لاغیر. (این جمله ی عربی از خودمه ها).

اینها رو هم در آینده در اینستاگرامم منتشر خواهم کرد!


این بلاگ اسکای هم تو مخه ها. فونت متنمو نمی تونم یکتا کنم... البته گویا یکتا دیده می شه

یه چیز دیگه هم در مورد عادت می خوام بنویسم تو اینستاگرامم که بعدا اینجا هم بازنشر می دم

آدرس اینستاگرامم:https://www.instagram.com/abdolkarimia/ اصلن هم معلوم نیست میخواستم آدرس اینستامو بذارم اینجا!

راستی این مخاطبین مجازی ما کوجایند؟ یه خبری بدید بدونیم سالمید حد اقل. فک کنم توصیه ای که این بغل نوشتم کارگر افتاده همه عارف و سالک شده اند.