دو نکته در مورد ...

1. بازنشر از اینستاگرامم:

گفته می شود عقل مدرک کلیات است. شاهد آنکه براهینی بر معاد اقامه می شود, اما جزییات آن بر عقل مکشوف نیست.

اما در جریان زندگی اتفاقی که می افتد خلاف مدرک کلیات بودن عقل است. امور جزیی و کوچک چیزی است که پیش می آید و حل آنها وظیفه ی عقل است. خبری از نظریه ای بزرگ که همه چیز را توجیه کند نیست تا گره گشای هر مرحله و هر لحظه از زندگی باشد. انقدر همه چیز گذران و متغیر است که هر چیز متمایز از دیگری حل و فصل می شود. دستگاه فکری خرمایی است بر نخیل و دستان عقل کوتاه است. البته این امر خلاف وحدت روح سبز زندگی نیست, و دستنیافتنی بودن دستگاه فکری را حکم نمی کند.

گفته می شود ارزش عمل به پشتوانه ی معرفتی آن است, و دلیل محکمی بر آن اقامه می شود که از قیاس ساده ای بین امور گوناگون حاصل می شود. در این مورد نیز جریان زندگی خلاف گفته ی فوق را نشان می دهد. احادیث و آیات متعددی همین معنی را می رسانند. شاهد آنکه "آنان که گناه کردند در نهایت به مسخره کردن خدا روی آوردند". این مورد هم در تناقض با اهمیت پشتوانه ی معرفتی نیست.

جریان زندگی از بالا به پایین نیست. از پایین به بالاست. امور جزییه است که تعیین کننده است. خصوصا دوام امور جزییه ما را می سازد. کارهای جزیی, فکرهای جزیی, انتخابهای جزیی. نیات جزیی, خلقیات جزیی.


2. بسیاری از ما برای حالی که اکنون داریم ارزشی قائل نیستیم. خودمان را در متر و معیارهای کشککی گرفتار کرده ایم و هی به خودمان و بقیه نمره می دهیم. هی به آینده نگاه می کنیم و حرص الکی می خوریم. هی به گذشته نگاه می کنیم و خودمان را له می کنیم. خودمان را محصور و محدود به قالبهایی می بینیم که اساسا تنها قرار بوده رسیدن به اهداف را ساده کنند. شکل جامعه و خانواده و دوستی و ... ما را از خودمان جدا کرده. در نتیجه قدر چیزی که هستیم را نمی دانیم، از خودمان (با همه ی شَل و پَلی و آلودگی و بلاتکلیفی و درب و داغونی) لذت نمی بریم. هرچه گناه و ثواب داریم را دور نمی ریزیم تا کمی با خودمان باشیم. به خودمان نرسیده ایم که از خودمان راه بیافتیم.

هرچه هستیم، هستیم و هستی ارزش است.


3. ان العزة عبادة. تموم شد و رفت. انجام مسئولیتهای اجتماعی و خانوادگی، رشد اخلاقی و علمی، برکت در مال و فرزندان. دیگه بهم ثابت شده (تجربتا) که به هر جایی بخوای برسی فقط و فقط از عبادت ممکنه و لاغیر. (این جمله ی عربی از خودمه ها).

اینها رو هم در آینده در اینستاگرامم منتشر خواهم کرد!


این بلاگ اسکای هم تو مخه ها. فونت متنمو نمی تونم یکتا کنم... البته گویا یکتا دیده می شه

یه چیز دیگه هم در مورد عادت می خوام بنویسم تو اینستاگرامم که بعدا اینجا هم بازنشر می دم

آدرس اینستاگرامم:https://www.instagram.com/abdolkarimia/ اصلن هم معلوم نیست میخواستم آدرس اینستامو بذارم اینجا!

راستی این مخاطبین مجازی ما کوجایند؟ یه خبری بدید بدونیم سالمید حد اقل. فک کنم توصیه ای که این بغل نوشتم کارگر افتاده همه عارف و سالک شده اند.

مجددا امروز

با مه:دی صحبت می کردیم، گفت که فکرهای جزئی ات درسته فکرهای کلیت غلط!

با دکتر مشهدی جونم هم صحبت کردیم ولی انقد ذهنم درگیر بود چیز خاصی نفهمیدم. دکتر صورت خیلی دلنشینی داره :)

دریاب

از مهدی اخوان ثالث


ای علی موسی الرضا،

ای پاک مرد یثربی، در طوس خوابیده

من تو را بیدار می دانم

زنده تر، روشن تر از خورشید عالمتاب

از فروغ و فر شور و زندگی سرشار می دانم 

ادامه مطلب ...

لینک خوب

دوستی

به قول حسام الدین، پست قبلی را ببخشید :)

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟

برنامه ی جیوگی که بعد از 20:30 از کانال2 پخش می شود، یکشنبه ها مهمان دعوت می کند و گفت و گوی مجری و میهمان فوق العاده است. اکیدا توصیه می شود

خصوصا دو برنامه ی اخیرش را گیر بیاورید و ببینید. خوب چیزایی هستن: حبیب احمدزاده و سورنا ستاری

***

قطعه ای از محمد اصفهانی شنیدم به نام "بهانه ی تو". اون هم خوبه

***

اما اینبار اجازه می دهم اندوه ناپالاینده ام وجودم را تسخیر کند. عکسها، نوشته ها، اسامی، حرفها، حالتهای چهره و صدا، و الباقی چیزها

یادم می آورد که هیچ کار به درد بخوری نکرده ام

4 سال نئوجوانی رفت و عین اسب دویدم بدون اینکه به جهت دویدن فکر کنم. فقط تندتر و تندتر

از این شاخه به آن شاخه پریدن ها، دنبال علاقه های شخصی نرفتن و پی حرف مردم بودن، ژست به درد بخور بودن، قطع نکردن چرخه ی باطل و فرار کردن از واقعیت

همه اش اشتباهات تاکتیکی، استراتژیهای اشتباه، جوزدگیها، دهانبینیها، لجبازیها، بچه بازیها ... و شکستهای پی در پی

و هیچ کدامش هم مرا به خودم نیاورد تا کمی بیاندیشم که های! به کجا داری می روی

ماندن روسیاهی به زغال

چقدر رفتن و رفتن، از آمدن چه خبر؟

مصرع عنوان نمی دونم از کیه، از همین الان گفته باشم

***

واقعا حس جاموندن می کنم از اینکه پیاده روی نرفتم کربلا

خدا خودش به ما رحم کنه :)

***

امروز مصاحبه شدم همراه با حامد درباره ی دانشجو، فک کنم دوشنبه شب تلویزیون پخش کنه

یه جواب ضایع دادم و یه جواب چرند. جواب چرنده باسه اینکه جواب نداشتم

جواب ضایعه باسه اینکه یه شوخی بدی کردم، یعنی نمی دونستم انقد بده. ولی خب وقتی آدم مطالبی که تو چیزنا منتشر می شه رو میخونه کلا نگاهش به شوخی های مجاز در جمهوری اسلامی به سطوح بالاتری منتقل می شه و فک میکنه خیلی چیزا می شه

فایده ی مصاحبه این بود که دیدم حامد چقد راحت بود. دمش گرم

***

و دیگر اینکه مراسم تشریفاتی و مزخرف روز دانشجو با حضور ریاست محترم جمهوری متاسفانه در دانشگاه ما برگزار میشه

فکر کرده/کردن خبریه

این نق محسوب می شه؟

احساس می کنم بوسهل زوزنی ام. در همه ی کارها ناقص و ناتمامم

ترجیح میدم چیهیرو باشم

تراجع


در خانواده ی ما آقایی هست که ما در این متن او را بهادر می نامیم. بهادرخان دانشگاه معماری می خوانده که به خاله ی من و دوستش که دبیرستانی بوده اند درس ریاضی می داده. از قضا دوست خاله ام که پروانه نام داشته و بهادرخان عاشق هم می شوند و ازدواج می کنند. بهادر خان کاروبارش بالا می گیرد و پول پارو می کند. و ما نمیفهمیم چه می شود که زن دوم می گیرد. بعدا پروانه خانم را طلاق می دهد. یک زندگی چندین و چند ساله و فرزندانش را رها می کند و می رود سراغ بعدی. با بعدی هم نمی ماند و می رود سروقت سومی. نهایتا از سومی هم جدا می شود. چون مال و مکنت هم فراوان داشته رفاه هر سه زن را تامین می کند.

ارتباط خانوادگی ما هم با پروانه خانم برقرار است و هم با بهادرخان. پروانه خانم هنوز هم از بهادرخان با احترام یاد می کند و فرزندانش را به همراهی با پدر و احترام به او و ارتباط با او فرامی خواند. اما بهادرخان هم متقابلا از پروانه خانم یاد می کند و برای او ارزش بسیاری قائل است. مشخص است که با همدیگر ارتباط هم دارند و خلاصه از حال و اوضاع هم با خبرند. (این دو الان حول و حوش 55 60 سال سن دارند)

بهادرخان اشتباه هایی کرده، می داند و می خواهد جبران کند و برگردد. اما نمی تواند. شاید پروانه خانم و بچه هایشان همسر/پدرشان را ببخشند (که احتمالا بخشیده اند). زمان در تسکین اتفاقات تلخ گذشته و کنار هم قرار گرفتن مجدد آدمها همراه با احترام، و بخشیدن و حلال کردن و گذشتن، تاثیر دارد. اما معلوم نمی کند که فرصت جبران هم در اختیار می گذارد یا نه.

بهادرخان قطعا نمی تواند کاملا برگردد.

***

کلیپی در این شبکه های اجتماعی دست به دست می شود که در آن حاج آقای زائری در یک برنامه ی تلویزیونی چند سال پیش حضور دارد. مصاحبه طور است. او در خلال بحثی نظرش را درباره ی حجاب اجباری اینطور بیان می کند:

ما اشتباه کردیم. اینکه الان نمیتوانیم تراجع کنیم بحث دیگری است. ولی ما اشتباه کردیم.

***

به قول مرحوم عمران صلاحی، حالا حکایت ماست! در چهار پنج سال گذشته کارهایی کرده ام که نمیدانم برایشان چه غلطی بکنم. فقط به این امیدوارم که ان الحسنات یذهبن السیئات...

لطفا برداشتی از این پست نکنید. منظورم احتمال خیلی خیلی زیاد آنچه در ذهن شماست نیست!

***

الان حالی دارم که فکر می کنم عشق برای غیرممکن ترین است، و در عین حال ممکن ترین که در دام بیافتم.

شهزاده ی رویای من

چرا تصورم از همسر ایده آل یه الگوی اخلاقی تمام عیاره؟

چرا فک می کنم همه همه چی رو می دونن و ما یه عده ناآگاه نیستیم که داریم با هم بزرگ می شیم؟

چرا فک می کنم معصومیت رو باید تو گاوصندوق نگه داشت؟

چرا این همه پرهیز ناشی از ترس و خودمهم پنداری؟

***

این روزایی که ماها تیغ تشریح دست گرفتیم و تحلیل می کنیم و هر چیزی رو جزئی تعریف می کنیم و از نظر فلسفی عمیقا بررسی می کنیم و تعاریفمون رو دقیق می کنیم، بعد هی آخ و وای می کنیم که نمی تونیم چیزی رو به کسی بفهمونیم و الگوسازی نمی تونیم بکنیم و اخلاق و عقیده داره از دست می ره

این خارجیها با هنر قصه تعریف کردن و نشون دادن حرفهاشون به صورت در هم و بر هم همه چی رو با هم منتقل می کنن. نمونه اش فیلم اینترستلار، هم خانوادیگه، هم علمی تخیلیه، هم رویای آمریکایی رو منعکس می کنه، و هم همه چیز

این خاصیت قصه است که می تونه همه چی رو به بهترین نحو منتقل کنه

تفاوت نسلی

ماها که مال اوایل دهه هفتادیم رو قاطی دهه هفتادی ها حساب می کنن، اینایی که پشت لبشون سبز نشده با دخترای دبیرستان کوچه پشتی که نه، راهنمایی کوچه پشتی لاو می ترکونن

حال آنکه اینگونه نیست، والا ما هم عشق داریم با خاطره هامون از توپ دولایه و سوباسا و بستنی زیزیگولو. حالا مثه شصتیها انبوه نوستالژی نداریم، ولی خب مشترکاتمون با شصتی ها بیشتر از هفتادی هاست، اُردِر آف مگنیتود!

به هر طریق

اما اینایی که مال اواخر دهه شصتن دیگه واقعا اوضاعشون غریبه، از ما خیلی غریبتر. اینا دقیقا افتادن تو دوره ی گذار. بندگان خدا رو می بینی که همیشه تو شوک اند.

بله بچه های خوبم


پ.ن: از مخاطب گرامی "نامور" تقاضامندیم به کامنتگذاری ادامه بدهند. خبری ازشان نیست چند صباحی است.