تفاوت نسلی

ماها که مال اوایل دهه هفتادیم رو قاطی دهه هفتادی ها حساب می کنن، اینایی که پشت لبشون سبز نشده با دخترای دبیرستان کوچه پشتی که نه، راهنمایی کوچه پشتی لاو می ترکونن

حال آنکه اینگونه نیست، والا ما هم عشق داریم با خاطره هامون از توپ دولایه و سوباسا و بستنی زیزیگولو. حالا مثه شصتیها انبوه نوستالژی نداریم، ولی خب مشترکاتمون با شصتی ها بیشتر از هفتادی هاست، اُردِر آف مگنیتود!

به هر طریق

اما اینایی که مال اواخر دهه شصتن دیگه واقعا اوضاعشون غریبه، از ما خیلی غریبتر. اینا دقیقا افتادن تو دوره ی گذار. بندگان خدا رو می بینی که همیشه تو شوک اند.

بله بچه های خوبم


پ.ن: از مخاطب گرامی "نامور" تقاضامندیم به کامنتگذاری ادامه بدهند. خبری ازشان نیست چند صباحی است.

نظرات 5 + ارسال نظر
نامور چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 00:24

شکر فی ای حال و زمان و مکان وظیفه ی بنده اس. این خیلی خوب چیزی بود.
: )

الهام شمسی دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 22:07

حالا من که خود 70 ام، یه جاهایی سعی می‌کنم اصن نگم متولّد چه سالی ام که نگن "بابا اینم دهه 70 ایه اه اه" :دی چندروز پیش یکی از کارمندای یه مرکز تحقیقاتی، تو آشپزخونه‌ی اون‌جا من رو [برای اوّلین بار] دید؛ سال تولّدمو پرسید. بعدش 15 دقیقه بی‌وقفه داشت از دهه 70 ایا بد می‌گفت...خانم‌ه خیلی از من بزرگ‌تر بود... حرص می‌خوردم ولی جوابی ندادم یعنی جواب درخور حرفاشو ندادم. اصن الان یادم افتاد حال‌م بد شد. یادم رفته بود به کل. دوباره فراموش می‌کنم چیا گفت.

می بینید چه حرصی می خوره آدم از این بابت؟ ما رو چه به دهه هفتادیا آخه!
ببخشید که تهش تلخ شد!

نامور دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 17:19

. اینجا اون کسی یه هدف ، یک دورنمای واضح و شفاف از زندگیش ، و آرزوی واقعی ارزنده ی خود خودش رو داره، واقعا همون انسان قوی ایه که شرایط تاثیری روش نداره. اون میدونه که بقیه ان که دارن میلنگن، میدونه که گروه تک نفره اش قراره به کجا برسه. در عالی ترین سطح میشه امام علی که میاد میگه در طی کردن صراط مستقیم از کمی روندگان نهراسید. حالا تکلیف اونی که نمیدونه اصلا صراط مستقیم کودومه چی؟ شما میگید "جنگ برای آرزوهات" ولی وقتی نمیدونی آرزوی درست در این شرایط فعلی تو چیه و نکنه حالا که تو اون دو تا گروه اول نیستم (اون دوتایی که اون بالا گفتم) تو گروه تک نفره ی خودم دچار خسر دنیا و آخرت بشم. حداقل همرنگ جماعت شدن آینده ی تضمین شده داره. حرف هام واقعا نامربوطه به صحبت هاتون و احساس میکنم الان دارین میگید وا این داره چی میگه واسه خودش همین جوری؟ ولی واقعا اسم دیدگاه و جنگ و آرزو که میاد نمیشه لبخند خالی زد و سر تکون داد.
بد ترین وجهش اونجاییه که آدم میگه خب حتما این اصالت و معنی و عمق ، رزق من حیث لایحتسب هستن. اون بهترین آرزویی که کسی در شرایط من یمتونه داشته باشه. اون جنس خاطره ای که دنبالشم رزقه ، تقدیره. بعد به فکرش میاد اگه نشد چی ... . نمیدونمم کمبود توکله یا یه واقع بینی ساده.
نمیگم نداشتم یا نخواهم داشت. فقط با توجه به وضع فعلی و قبلی میدونم این اون چیزی نیست و نبوده که باید باشه. کسی نمیدونه بعدا چی میشه.
با تشکر از وقتی که در اختیار من قرار دادین: )) فکر کنم از نوشتن اون پ.ن پشیمون شده باشید.

1. نه اتفاقا من کامنتای طولانی و مرتبط و دنباله دار و انتقادی دوس دارم! اون مسئله ای که دارم با شناخته شدن مخاطب هم به دو سه نفر محدود می شه، خیلی جدی نیست کلا.
2. این حرفایی که می نویسم و اینا در پاسخ به این دو تا کامنتتون، نه اینکه خودم عامل باشم. خیلیاشو از دیگرون نقل قول می کنم، بیشترش هم تئوریهای خام و بی سرانجام خودمه :) خلاصه امیدوارم برداشت نشه که اینجا خبریه و کور شفا می دم و ...
3. وقتی گفتم آدم عزیز بودن خودشو بفهمه، یعنی اون چیزی که خدا بهش داده رو دست کم نگیره، ارزش خودش رو مبتنی بر قضاوتهای بقیه نکنه، همین :)
قوی و ضعیف بودن آدم خیلی به این که عزت ذاتی خودش رو درک کنه وابسته اس. تموم شد و رفت. اتفاقا با فهمیدن این قضیه آدم ضعف و قوت های واقعی اش رو از اونایی که جامعه دیکته می کنه و انتظار داره (حتی جامعه ی دیندارها) تمییز میده. (نه که من خودم خیلی با عرضه و اینام...)
4. به نظرم (به تجربه ام) اینکه آدم بگه جوونی نکردم و خاطره ی ریشه دار ندارم و اینا، ناشُکریه و خدا دوس نداره و بعدا بلاهایی سر آدم میآد. شکر فی ای حال و زمان و مکان وظیفه ی بنده اس. (خودم خیلی نق نقو هستما)
خدا برا هر آدمی یه برنامه ای داره و اساسا قیاس کردن غلطه، اختصاصا در مورد جوونی. (خودم صرفا به جوونی شهدا حسودی ام می شه، همین. نه اینکه بگم آی و واخ من عجب چیزی هستم که نگاهم به شهدا دوخته اس، نه خیر اصلا از این خبرا نیس)
5. در متنتون ابهاماتی دارم اما پرسیدن رو دور از ادب می دونم چون خیلی زیادن. حوصله و دِماغ اگه داشتین بعدا بیشتر تعریف کنین
6. بله درست می فرمایین. آرزوی غلط داشتن اندوه بزرگیه.
اما خب خدا وعده ی کمک داده توکل کردن، دعا کردن، زنده نگه داشتن یاد خدا و محبوبین خدا. شیطان از ابزارهای مهمش ناامید کردن ماست، به انواع بهونه ها.
در کنار اینها به تجربه دیده ام که هر آدمی راه حلش از دو قاعده پیروی حتمی می کنه: uniqueness و locallity یعنی راه حلها حتما مقطعی هستن و فقط هم برای خود اون آدم به درد می خورن و بینام و قابل انتقال بغیر نیستن... چه ربطی داشت اینا که گفتم؟ نمیدونم
7. رزق من حیث لایحتسب: درست می فرمایین. اما این رزق هم قاعده و قوانینی داره. خدا حکیمه. یه قدم بری صد قدم میاد
همرنگ جماعت شدن: همرنگ جماعت شدن فقط شما رو همرنگ جماعت می کنه، دنیا رو بهتون نمی ده و آینده ی تضمین شده نداره. یه پیامی تو محرم تو این شبکه های اجتماعی دست به دست می شد که عمر سعد هم خدا رو می خواست و هم خرما رو و آخر به جفتش نرسید... اینو همرنگ جماعت شدن می دونم (الان مثلا خیلی عقل دارم و اینا)
8. صراط مستقیم کودومه؟: این حرف که اصلا نمیدونم قشنگ نیست. ما می دونیم صراط مستقیم رو، یگانگی پروردگار و عاشقانه عبادت کردن، حب علی(ع) و ... از همین خورده ریزا که بلدیم شروع می کنیم عمل کردن و کم کم بیشتر می فهمیم که تو عالم چه خبره
ابزارهایی که خدا برای شناختن صراط مستقیم قرار داده یکی از مهمهاش اون قسمته که گرایش های آدم رو مشخص می کنه. من اسمشو می ذارم دل. اینکه به چی وابسته ای. دل قوی می شه با چنتا چیز: یاد خدا بودن، دوام (نه عمق، دوام!) بر طاعت خدا، دوری جستن از گناهان، دوری از سرگرمی های مسخره ی این روزگار اینا دل رو درست می کنن
کسی نمیدونه بعدا چی میشه: به نظرم این جمله تون یه درددل گفتنی بود. من نفهمیدمش خوب. به لطف پروردگار امیدوار باشیم. شاید یه کم چشیده باشم چی می گین. عزم جدی کنیم که خدایا من می خوام برای تو باشم. کم کم درست می شه.
روده درازی ام رو ببخشید، این اراجیف رو هم در اسرع وقت فراموش کنید و دنبال آدم حسابی بگردید حرفای به درد بخور بزنه :)
سپاس از کامنتتون

نامور دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 17:17

(ازونجایی که کامنت طولانی شد در دو بخش میفرستم که همه اش بیاد)
بخش 1)
رساله ی دیدگاه و جنگ و آرزو:
آدم تا یه جایی فکر می کنه که شرایط اطراف تاثیری روش ندارن، همه چی وابسته دیدگاه خودشه و این که باید خودش رو عزیز بیابه و بجنگه و این حرفها. فکر میکنه انسان قوی تر از این حرفاست. بعد میاد خودش رو مقایسه میکنه. وقتی میبینه این همه آدم عاقل تر، زندگیشون شده این که این قدر چیز داشتن باشن که سر خودشون رو باهاش گرم کنند که یه لحظه هم نخوان فکر کنند پس اون اصالت چی؟ اون واقعیت واقعی چی؟ - که حالا یک سری آدم علنن با چیزهای مزخرف سرخودشون رو گرم می کنند، یک گله آدم که با هم در حال رقابت و تلاش برای رسیدن به چیزهایی اند که مهم نیست چی هستند مهم اینه که تمام خلا ها و زمان و سطح زندگی منو پوشش بده و حس کنم آدم باارزشی ام چون دارم میجنگم و خیلی ها رو شکست میدم، یک سری دیگه هم در حال انتقاد از گروه اول و احساس فراآگاهی نسبت به اون گروه، ما چیزهایی می دونیم که شما نمیدونید، که وقتی میای گروه دوم رو هم بررسی می کنی میبینی این ها دقیقا در حال چیدن نوع دیگری از همون مونوپولی برای خودشون و بعد هم بازی توش هستن، این ها هم دارن سر خودشونو گرم میکنن. فقط به نحوی دیگه . بعد یک آن احساس می کنی تنها انسان بدبخت زمینی که تو هیچ گروهی نیستی و حتی توی گروه تک نفره ی خودت نمیدونی چی کاره ای. میگی شاید واقعا یک جای کار من میلنگه.

ولی من پاسخم رو به نظرتون پایین دومی می دم

نامور دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 15:41

تصورم از کانسپت دهه شصتی ای که الان در آستانه ی سی سالگیه، یه آدم با کلی خاطره ی قدیمی شخصی عمیق و واقعی (وبلاگ های ریشه دار چند ساله ، سکانس های عاشقانه کلاسیک با پس زمینه ی امیرآباد، غم های تراژدیک ، دوران دانشجویی واقعی (نه مثل مال خیلی از ماها) ، شور تغییر و اعتراض، و خلاصه هر چیز اصیل و فوق رئالی ازین دست ) هست که از قضا دوران زندگیش افتاد روی اون هشت سال هشتاد و چاهار تا نود و دو ، و بدبختی های اقتصادی و شکست پشت شکست و یه سری موندن ایران الان در حسرت اونایی که رفتن ، یه سری رفتن و الان در حسرت کوکوسبزی مادربزرگ. و الان در آستانه ی سی سالگی به زندگی فعلیشون نگاه میکنند میبینند هیچی نشدن . و همه اش هم دلتنگ اون ایام قدیم. خلاصه که از غم انگیزترین کانسپتهای بشری ان برام بعضی ازین این شصت و چاهار، پنجیا.
.
شاید به خاطر همینه که جرات فکر کردن به ده سالو بعدو ندارم حتا. زمان در آستانه ی سی سالگی قرار گرفتن هفتاد ، هفتاد و خورده ای ها. خدا کنه الانم یه کم تر اصیل تر و واقعی تر بشه ، که اون روز حداقل چاهار تا خاطره ی جوونی از جنس مال شصتیا داشته باشم.
.
جهت ادای احترام به پ.ن

هو دو یو نو که خاطره ی جوونی نداشتین یا نخواهین داشت؟ این که اتفاقایی که برای آدم می افته فوق العاده باشن یا نباشن فقط به دیدگاه آدم برمی گرده، که خودش رو عزیز بیابه
به نظرم با زندگی واقعی باید روبرو بشیم برای اصالت. جایی که همه چی میاد به جنگ آرزوهات تا بترسی از اینکه خودتو ازت جدا کنن، جایی که باید تلاش کنی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد