اینجوری نباشیم

بدترین خصوصیت آدمها به نظرم اینه که چیزی که برای خودشون بدیهیه فک می کنن برا بقیه هم بدیهیه و اگه بدیهی نیست یه چیزیشون کمه! و بخاطر اینکه من اون چیزی رو که اونا میدونن و براشون واضحه رو نمیدونم مسخره ام می کنن و دستم میاندازن

سیلی واقعیت ۱

بعد از تموم شدن کلاس اومدم برم دکتر، اینقدر معطل معرکه گیر کنار مترو کردم خودم رو  که فرصتم از دست رفت

خیلی ناراحت شدم ، آخه یه آدم چقدر میتونه اهل شوخی و مسخره باشه 

بعد هم تو صف تاکسی جام رو به یه خانومه ندادم که موجب کمال افسوسم شد

این روزها

همچنان رتبه نخست آزاردهنده ترین چیز، چیزاییه که میخوام یادم بمونه و بنویسم ولی یادم میره

این روزها

خب هایده کم کم داره شنیده میشه تو خونه ما با توجه به اینکه دونفر علاقه مند داره و یک نفر راغب و یک نفر بی تفاوت

***

پس پریروزا که در خود فرورفته بودم کشف کردم که چقد تصور من نسبت رابطه ی صمیمانه و دوستی (منحصر بودن و کامل بودن) متاثر از دو اتفاقه که تو سالهای دبستانم افتاد، شاید هم یکی اون اولی، شاید هم سه تا

این که از جانب دو دوست دیگه ام بخاطر جذب شدن به همکلاسی دیگری تحت فشار قرار گرفتم

این که دوستیمون با یکی از اون دوتا به هم خورد سر یادم نمیاد چی

این که تو راهنمایی هم دوباره جذب شدن و هل داده شدن سمت چند نفر دیگه دوست صمیمی مو رنجوند...

***

واقعیتش اینه که از کلاس موسیقی رفتن تا تولید موسیقی کردن، از دانشجوی مهندسی برق بودن تا خود مهندس برق بودن، از کلاس هر چیز تو خود آنچیز هزاران هزار کیلومتر فاصله اس. الان که داشتم کارهای میم رسولی رو میدیدم، دیدم چقدر چیز دیگر از جنس مهارت و ارتباط و دانش، و البته کوشیدن و کوشیدن و کوشیدن لازمه تا چیزی آفریده بشه و گلی چیده (اه اه چه تعبیر مزخرف شاعرانه ی لوس جلفی). افسوس که فرآیند آموختن به غفلت می راندمان نه به توجه به این نکات

دلیل خستگی ام از موسیقی آموختن همین است. هزار صدای دیگر در سرم است غیر از نتهای ردیف ولی مجالی برای بیان و پرداختن نیست. و از این طرف هم هی فشار و فشار و فشار که چی شد چی شد پس کی پس کی ....

***

درباره ی حجاب اجباری یک مطلبی که خیلی همه میشنویم اینه که خب حجاب برای زن مسلمان واجبه مثل هر واجب دینی (و حکومت دینی برای واجبات میتونه تعزیر/تعذیر/تعضیر در نظر بگیره) و الخ. یعنی بعد فقهی قضیه رو میشنویم و نقد میکنیم و جواب میشنویم.

اما چیز خیلی خیلی مهمی که نمیشنویم جنبه ی فرهنگی اجتماعی قضیه اس: برای مقابله با تبلیغات فرهنگی حکومت پهلوی که جامعه رو میخواست عین یوروپ و قاره ی سرخپوستا کنه، خصوصن زنها را، امام و برخی علمای انقلابی (تاکید دارم انقلابی ها، خیلی از کسایی که تو حوزه بودن رو نمیگم چون نمیدونم) از این که "قیافه ی جامعه همچنان مثل زمان پهلویه" ناراحت میشن و میگن چه وضعشه و لباس اسلامی بپوشین

خب نمیگم که این اجباری کردن حجاب رو موجه میکنه (واضحه که همه ی زنایی که تیپشون غیر محجبه بوده و هست طرفدار پهلوی یا غرب یا ضد انقلاب نیستن، خصوصن اگه یکدست نبودن انقلابیون رو پیش چشم داشته باشیم)، ولی میگم اینو هم بشنویم

دین شناسی وان او وان

میدانی اجبارهای دین فقط توضیح المسائل نیست؟ میدانی مراقبت از خلق و خویت، مراقبت از خودت، حق پذیری، ظلم ناپذیری، علم جویی اجبارهای دین اند؟

میدانی خدا اگر از فقه تخلف کنی، اگر خیلی گناه کنی می بخشد، ولی اگر مراقب خودت نباشی نمی بخشد؟

چرا دین برایمان شده یک سری روتین به جای یک سری روحیه؟

***

به نظر می رسد در دین فردیت جایی ندارد، آن فردیتی که در تمدن غرب بعد از رنسانس ظهور کرد

در نتیجه تلاش برای فردی کردن احکام/عقاید دینی راه به جایی نمی برد خیلی

سوغات فرنگ

دو مطلب آموزنده ای که در خارج آموختم این ها هستند:

1 میگفتند اگر مردی 50 60 ساله پشت یک بنز آخرین سیستم سال نشسته باشد، برای همه طبیعی است. اما اگر جوانی 30 ساله پشت همچین ماشینی باشد، همه تعجب می کنند!

2 با اینکه روابط بسیار از ایران بازتر است، و اینکه خیلی حد و مرز روشنی ندارد (لازم نیست ازدواج رسمی کنند)، اما وقتی دو نفر با هم هستند، بسیار به هم پایبندند، میگفتند یک پسر ایرانی با اینکه با دختری بوده، اما در مهمانی با دختر دیگری رقصیده و این به نظرشان خیلی زشت می آمد.

دین چیست؟

آیا دین باوری ما در زمان انقلاب، که همه چیز را با دین درست خواهیم کرد، عملن (کار به استدلالها ندارم، در میدان عمل و اتفاقات افتاده و در حال افتادن) همان خردباوری اهالی علم در دوران روشنگری نیست؟ که میخواستند با عقلشان دنیا را بهشت کنند و پا روی کلیسا گذاشتند؟

آیا هر سنت باوری ای، به معنی کاویدن و پایبندی به آن و دارای حکمت دانستنش، غلط است؟ چه آن سنت خرد باشد و چه دین و چه هر خرافه ی دیگری؟

علت پیشرفت نکردن 2

یکی از علتهای دیگر عقب ماندگی، خروجی حلقه ی عجیب "نپذیرفتن اشتباه" و "اصلاح نکردن اشتباه" است. به نظر می آید هر دو نتیجه ی خود-درست-پنداری مزمن هستند و اینکه هیچ کس احتمال نمیدهد که دیگری بهتر از خودش باشد یا چیزی را نداند.

***

دیروز با دو تا از دوستان بحثی افتاد

و باز بروز این حس مزخرف که من در برج عاج دانستن هستم و بقیه هیچ نمیدانند، من به ریسمان محکمی چنگ زده ام و بقیه در حال سقوط آزادند، فکر می کنی فقط خودت درستی، میخواهی همیشه طرف برنده باشی نه طرف حق، ترس از باختن، همیشه موافق بودن و موافق داشتن را پسند و راه و روش زندگی کردن، ...

و باز بروز این که حرف طرف مقابل را گوش می کنی اما یک منظور دیگر را می شنوی

و ...

علت پیشرفت نکردن

دیروز داشتم فکر میکردم یکی از علل عدم تمایل به پیشرفت، اینه که آدما از عدم پیشرفت بهره مند باشن، مثلن به نفع من نباشه که شما یه مهارتی رو یاد بگیری، یا مثلن یه ثروتی کسب کنی، حتی در حد آفتابه ای مسجد هم که شده حس خوبی دارم از قدرتم روت، از این چیزا
حاضر نیستیم برای یه خیر بزرگتر عمومی از خیر کوچکتر شخصی بگذریم، یعنی متوسط جامعه دنبال بازی و تو سر هم زدن و نون هم رو بریدن و غیره اند
یا مثلن از این حرفا که چون اون خیر بزرگتر نامحتمله مردم ریسک نمیکنن، هرچند به نظرم خیلی درست نمیاد

***

همینطور داشتم فکر میکردم این که حرفهام مخاطب خاصی نداره و کسی فیدبک نمیده و به کسی نمیگم یا زبون گفتنشو ندارم، ممکنه کم کم دچار خود-درست-پنداری مزمن بشم. فک کنم من خیلی میفهمم و کارم درسته و ...

حالا سوای ضعیف شدن ارتباطاتم به خاطر ضعف لغوی و بیانی

دو مشکل حل نشده ی انقلاب

به نظرم دو تا مشکل حل نشده از اول انقلاب توی کشور هست:

مشکل اول اینه که جریانهای مختلفی توی انقلاب حضور داشتن مثلن همه ی اصلاح طلبها و اصولگرا ها بالاخره انقلابی بودن و با همه ی طرز تفکرهای مختلفشون یه روزی کنار هم بودن. همینطور منافقین (مجاهدین سابق) و ... با همین منطق بریم یه مقدار جلوتر، دینداری آدمهای مختلفی که با انقلاب همراه بودن در سطوح مختلفیه. خیلیا به دین احترام میذاشتن ولی رفتارهای مذهبی و عبادی نداشتن. خیلیها داشتن ولی کم بوده. خیلی ها هم زیاد بوده. خیلیها قشری بودن و خیلی ها عمقی تر با دین برخورد میکردن.

همه ی این جریانهای مختلف با انقلاب بودن و امیدوار بودن به تغییر و شاه رو میخواستن بیرون کنن و از سیاستها و اقدامات درب و داغونش بیزار بودن. ولی بعد انقلاب به مرور این کنار هم بودن معلوم نیست چی شده.

مثلن، به دلیل نفوذ مجاهدین به نهادهای مختلف کشور و خرابکاریهاشون، یا خرابکاریهای گروه های دیگر ضد انقلاب و ضد ج ا، مجبور شدن تو یه دوره ای مراقبتهای سفت و سختی از نهادهای کشور بکنن. ولی خب بعد یه مدت که اینا گذشته همون سخت گیری ها مونده، (کلن نگاه های مدیریتی ای که فیدبک مثبت خورده خیلی داریم تو ج ا)

اما در کنار این، بازهم یه نپذیرفتن خاصی می بینم نسبت به طیفهای گوناگونی که تو ایران داریم، فکری، سیاسی، قومی و ... بی توجهی به حقوق و نیازها و ... سریعن برچسب ضد انقلاب و ضد کشور و ضد نظام به همدیگه میزنن، غافل از اینکه از همون ابتدا این تفاوت دیدگاه ها و اختلاف ها بوده و حتی اگه دیدگاه های همدیگه رو قبول نداشته باشیم باید حقوقی برای هم قائل باشیم و خوبی های همدیگه رو ببینیم و بخوایم

مشکل دوم اینه که، در میان جریانهای مذهبی انقلاب یه حس خیلی شدیدی بوده نسبت به دین و فقه، که اگه ما همه چی رو دینی کنیم حل میشه (چه بسا بقیه ی گروه های کمتر یا غیر مذهبی انقلابی هم همین فکر رو داشتن تا حدودی) و اینکه دینی کردن یعنی فقهی کردن، مثل برچیدن کافه ها و مناطقی که خدمات ویژه ای میدادن و مشروب و حجاب و ... یه سری چیزهای کاملن ظاهری.

هنوز هم این جریان و طرز فکر به نظر من خیلی شدیده، مثل اینکه یهو اردوهای دانشگاه ها و فعالیتهای مختلط برچیده میشن و کلی آسیب به وجود میاد.

کلن یکی از مهمترین وظایف دولت و حکومت رو مقابله با ظاهر گرایی میدونم

از سری نقدهای من بر اقتصاد-7

یه چیز مشابهی برات تعریف کنم
یه بنده خدایی پرسید که از نظر علم اقتصاد میتونی توجیه کنی که کالای ایرانی باید خرید؟
گفتم علم اقتصاد اصلن مسئله اش این نیست! برای همین با علم اقتصاد توجیه نداره این کارو کردن. ولی، واضحه که اگه همه ی ایرانی ها جنس ایرانی بخرن، خب تولید کننده ی ایرانی به نفعشه و واردکننده به ضررش. یعنی عوامل شخصی خب دخیلن دیگه! اتفاقی که تو قرن نوزده و بیست زیاد افتاده و الان هم خیلی جاها می افته! هرچند کمرنگ و عمدن مغفول
که بالطبع قبول نکرد :)) از بقیه شنیده بود که تولیدکننده وظیفه شه کالاشو بهبود بده

و خود جا انداختن اینکه حق همیشه با مشتری و مصرف کننده اس، چقدر زور برده اثباتش از سوی مدرنیته!

بهش فکر کن

الان به دین، به عنوان یه بستر رشد نگاه می کنم، نه صرف یه الگوی اخلاقی یا قواعد اجتماعی یا ایدئولوژی

دیوانگی ها

سر جلسه ی لیان داشتم به این فکر می کردم چه نشریه ی لازم و مفقودی است نشریه ای که سالهای دبیرستان و لیسانس را هدف بگیرد. کلی حرف در این بازه باید گفته و شنیده شود، قبلش خیلی شوخی و بعدش خیلی جدی است زندگی (کدام زندگی؟). چنتا موضوع و عنوان نوشتم و به ذهنم رسید با دوست نشریه داری در این مورد صحبت کنم. ولی ... دیوانگی های من تمامی ندارد

یه چیز خیلی واضح

واضحه که رفتار ظاهری همه ی ابتنا و قضاوتی که در موردش میشه به نیت و انگیزه ی پشتشه. مگه پیغمبر مسجد ضرارو خراب نکرد؟ مگه شمر نماز نمیخوند؟ پس چرا خیلی مذهبیها، تا یکی یه ذره رفتارهای مذهبیش تغییر میکنه از دایره ی دین می اندازنش بیرون؟ مگه خودشون خیلی بهترن؟

*

مثال خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی واضحش، میشه روابط دختر و پسر. نگاه نکردن به صورت، حجاب، ادب، امنیت، کنترل کراش و علایق و غرایز، اینا همه یه پکه. چسبیدن به ظاهر هیچ اثری نداره. چه بسا عیوبی پنهان پشت این ظواهر. ادم تا نفهمه ضرورت کنترل ارتباط با جنس مخالف (محرم و نامحرم) تنوع موقعیتهای رابطه، تفاوت در درک رفتارها، گستره ی این روابط در جامعه و در طول زندگی، هر چی هم رو بگیره و حرف نزنه و نگاه به صورت نکنه، بی اثره. میلغزه.

حالا ممکنه بگی پس این جوونای پاکی که به خاطر حدیث و فلان رعایت میکنن چی، هیچی. حدیثو معصوم به کی با چه مسئله ای گفته، جمعی بوده یا فردی، بقیه احادیث چی، چه جایگاهی و مرتبه ای از عبودیت بوده، اصلن موضوع عموم خصوص میخوره یا نه، و کلی سوال دیگه.... و از همه مهمتر اگه اینا رو نفهمی، اصلن مگه حدیثو میفهمی؟؟؟؟ که دل بدی یا ندی

*

این به این معنا نیست که رفتار اصلن مهم نیست، نیات سالم کم کم شکل رفتار رو درست میکنن. و از اون طرف رفتارها نیات و خلقیات و عادات رو تغییر میدن و کم کم شکل میدن.

شعر افشین علاء برای محسن حججی

سر می‌برند، از ماه ای شب بیا تماشا
با ذکر یا اباالفضل (ع) بر لب بیا تماشا

ای کربلا تنش را، حالات رفتنش را 
هر روز کن زیارت هر شب بیا تماشا

افتاده است یارم، آن ماه بی مزارم
بی سر به سینه خاک، مرکب بیا تماشا

من عاجزم ز وصفش، سوسن ز باغ برخیز
با کاکل پریشان کوکب بیا تماشا

ای نام و رسم و عنوان، خاکی بریز بر سر
مصدر بیا به پایین، منصب بیا تماشا

دیگر مرا نترسان ای مرگ بعد از این داغ
از سوختن چه دانی؟ ای تب بیا تماشا

بانو! مدافعت را بردند سوی مقتل
بر تل خویش بازآ زینب بیا تماشا... 

فواید توریسم علمی

خوبی ترم قبلی این بود که میرفتم پای منبر یکی، اگه میارزید، میرفتم، اگه نمیارزید ول می کردم

این مدل پامنبری شدن، شاگردی کردن، محضر استاد رو درک کردن نه کتابی یاد گرفتن... از دست رفته تو این وضع داغون آموزش، و صد حیف

شاگردی کردن هم از سنتها و اخلاقهای علمی مطرودیه که برای ادای خارجیا رو در آوردن طرد شده

(این پست ادامه اون تواضع و آموزش و ... است.)

ابزارهای فرهنگی تمدن و ابزارهای تکنولوژیک فرهنگ

سنت گذشته ی ما منبر و مداح و موذن و ... داشته. اما تجدد که اومد روزنامه و تیاتر و ... اومد.

حتی کتابهای متجددین راه های انتقال پیامش با کتابهای قدیمی که اشباع شده بود فرق میکنه

حالا یه وقتی میبره و خلاقیتی که زبان سنت تغییر کنه، دیرتر و موسیقی آیینی

البته

وابستگی به تکنولوژی و رشد و پیوند فرهنگ با ابزارها خودش خیلی پیچیده تره. مثلن جشن خرمن بوده وقتی داس بوده، و قص علی هذا، حالا آیا چسبیدن و لایتغیر کردن فرهنگ و تکنولوژیش خوبه؟ لازمه؟ هیچ کار دیگه ای نمیشه کرد؟ پس مد چی؟ نمیدونم

شعر مقبل برای سیدالشهدا

روایـــت است که چون تنـــــگ شد بر او میدان
فتاده از حرکــــــت ذوالجنـــــاح وز جـــــــولان
نه سیـــــد الشهـــــــدا بر جــدال طاقــــت داشت
نه ذوالجنـاح دگــــر تــاب استـــقامــــــت داشــت
کشید پــــا ز رکــــــاب آن خلاصــه ی ایجـــــــــاد
به رنـــــگ پرتــــو خورشیـــــد ، بر زمـین افتاد
هوا ز جـــور مخـــــالف ، چو قیرگــــون گردید
عــزیــــز فاطمـــــه از اســـــب سرنگون گـردید
بلنـــــــد مرتبـــــه شاهــــی زصــــدر زین افــتاد
اگــر غلـــــط نکـنــــم، عـــــرش بر زمـــین افتاد

علم، آموزش، نخبه گرایی و تواضع

العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء

رُبَّ عالمٍ قتلَته جهله و ما ینفعه علمُه معه (امام علی ع)

افمن کان میِّتاً فاحییه الله جعل له نوراً یمشون بها (قرآن)

***

چند روز پیش چیزی نوشتم با عنوان جای خالی اخلاق علمی. چندوقت پیش هم کلی نق زدم از نخبه گرایی معماران.

به چند جمله ی بالا نگاه کنید، یا آن حدیثی که میگوید "العلم ... رأسه التواضع"

نظام آموزش ما الان چه ربطی به این جملات دارد؟ چرا چشمش را روی تربیت بسته و فقط به تعلیم می پردازد؟ چرا کمتر استاد دانشگاهی متواضع است؟ چرا کمتر دانشجوی شریفی باد به غبغبش نمی اندازد؟ (چقدر این باد کله ی شریفیها من را آزرد) چرا هرکسی فقط خودش را قبول دارد؟

این جمله را شاید شنیده باشید: "اگه پولدار به دنیا نیای تقصیر خودت نیست، ولی اگه بی پول از دنیا بری تقصیر خودته!"

همچین قاعده ای الان در ساختار علمی ما در جریان است. رقابت شدید برای بالا رفتن. غرور شدید از اندوخته ها. همه باید تابع آنی که بالاتر نشسته باشند نه اینکه آنی که بالاتر است بیاید دست پایینی ها را بگیرد و همنشینشان شود. به دردهاشان بی توجه است. به مسائلشان. این بیماری شدید نخبه گرایی، بی توجهی به مسائل تربیتی و دغدغه های زندگی دانشجوها.

***

میخواستم درست درمان تر بنویسم، ولی نوشتن هم وقتی دارد و وقتش که بگذرد نمیشود!

پس کی نوبت کارهای مهمتر میشه

شما این احساس رو ندارید که هیچ وقت برای کارهای مهمتر وقت نیست؟ همیشه یه چیز دیگه سر راهه، یه چیز فوری تر. "حالا درسم تموم شه" "حالا کار ..." "حالا فلان..." "حالا غذا نداریم ..." "حالا هنوز فلان چیز مونده بعدش ..."