از سری نقدهای من بر اقتصاد-4

بنده الان دارم intro to complexity رو می بینم، از سایت complexityexplorer.org، جلسه ی هشتم

این جلسه اش باعث شد دیدگاه من نسبت به آدام اسمیت و اون دست نامرئی اش عوض بشه (که البته واقعن من مقصر دیدگاه اشتباهم نبودم، اون عوضیایی مقصرن که برامون نقل قولش کردن و کلن نفهمیدن طرف چی گفته!) (حالا نه اینکه حرف مطلقن درستی گفته باشه، دیدگاه جالب و نیمه صحیح و قابل احترامیه)

و همین طور یه چیزی از نظریه ی بازیها فهمیدم و اینکه باز هم اساتید محترم اقتصاد ما کلن راه رو اشتباه رفتن! اصلن موضوع چیز دیگه اس :)

به هر حال، از خانوم ملانی میچل، طبق رسم من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق، کمال تشکر رو دارم به خاطر روشنگریهاشون

افطاری کتابخونه

جدن صحبتهای دو نفر مدعوین چسبید، و همینطور دیدن ارتباط خوب بچه ها کمی حسرتآور بود، و البته حرف زدن با دوستان جدید مزه داد و جای یکی دو نفر هم خالی بود :)

مجموعن خوش گذشت خدا رو شکر

:)

لعنت بر توییتر

شخصن دلیل حضور و استفاده از فضای توییتر رو نمی فهمم. فقط به درد فحش دادن به هم می خوره، هیچ حرفی رو نمی تونی کامل بزنی، اونایی که میزنی اینقدر مزخرف از کار در میاد که از معنی خالی میشه، همه فقط جواب همدیگه رو میدن، به شدت فضا هیجانی و خالی از منطقه، و همینطور خالی از هویت

تف بر این انسانیت مدرن با این آورده هاش

تبعیض ۲

تبعیض دیگری که همیشه آزارم میده اینه که همه ی فیلمها و سریال ها و بسیاری از قصه ها، همیشه تو تهران و شمال اتفاق می افته

و اغلب هم تو خونه های پولداری و متمولی

بقیه ی شهرهای کشور قصه ندارن؟ بقیه ی مردم اتفاقی نمیافته تو زندگیشون؟ این چه سطحی از  تبعیضه؟

حالا در مورد قصه ها و شخصیت پردازیهای اشغال  نق نمی زنم دیگه :)

تبعیض

به نظر بنده پخش اذان و نماز و دعا مطابق با وقت شرعی تهران از تلویزیون تبعیض آمیزه و بقیه ی مردم مسلمان رو می بره تو حاشیه. همین امر باعث میشه مسجد که یکی از کارکردهای مهمش تنظیم اوقات شرعی مردم بوده باشه و حضور خیلی جدی توی زندگی روزمره، بره تو حاشیه

همچنین، به نظرم ساعتهای اوقات شرعی ملاک نیستن، ملاک "دیدن" هه و نباید خیلی به این عددا دقیق پایبند بود (جهت شروع و پایان روزه می گم)

اغفر لنا ذنوبنا یا ربنا یا ربنا

به یاد دکتر مهدوی نازنین و احیا های شیرین نوجوانی

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ

گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ

در درگه ما جای نومیدی نیست

صدبار اگر توبه شکستی بازآ

جهانی شدن

احساس می کنم گلوبالیزیشن (به معنی در این سطح کلان و وسیع مرتبط شدن همه ی نقاط هستی به همدیگه و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری بسیار شدید، طوری که تصمیمات اقتصادی نه چندان بزرگ در یک کشور به شدت به بازار جهانی وابسته است و کلی اثرات داره) خلاف نهاد بشریته!

چندشب پیش هم احساس کردم خیلی احمقانه اس که آدم از عدم اجتماع نقیضین شروع کنه به شکل فلسفی ثابت کنه دزدی غیراخلاقیه.

آیا ترجیح می دادی در برهه ی تاریخی دیگری زندگی کنی؟

بله، ترجیح میدادم حول و حوش 1300 زنده باشم. در یک شهر کوچک، یا یک روستا، جایی که بیشتر از دو سه گزینه برای زندگی نباشد.

we are all the same یا سروته یه کرباسیم

مدرن شدن، صنعتی شدن، حاصلش خالی شدن روستا و لبریز شدن شهر هاست. تغییر سطح انرژی، از ملال روستایی، به ملال شهری.

(از مکاشفات دو روز حضور در تفرش)

میشه خشت زد البته، ولی نه :)

incendies

یکی از قویترین فیلمهایی که ساخته شده... عجیب عجیب عجیب... حتمن ببینید

(عنوان فیلم کلمه ای فرانسوی است، و فیلم به زبان فرانسه است)

look back

Most of all, we need to look back. Where we have been, why we are here, what we are gonna do, see if we are needed to do what we think is necessary, or  just out of our way

مثلن نگران این باشم که نرسیدم فیلم کلاسهایی را که می خواستم ببینم ندیدم، یا اولویت پایین تری داشتن نسبت به کارهای دیگری که داشتم و کردم

how to deal with your crush

1. try to never involve in any activity that he/she is too, and if you are, get the hell out of it. I don't know what to do if you are stuck. but I insist on avoiding these situations

2. avoid emotional circumstances, and do not make decisions due to these situations. don't consider them as serious happenings cause everyone has emotional situations and you and your crush are not exception.

3. widen your insight and see thoroughly. remember it's not a life or death situation.be realistic. he/she is not just cuteness and fun

دلیل دیگری برای استفاده ی هرچه کمتر از شبوکات اجتماعی

در سایر انواع رسانه، شما بر یک یا نهایتن دو چیز! تمرکز می کنید. و چیز اینجا قالب انتقال محتواست. در رسانه های مکتوب، متن دارید (که قالبن طولانی است) و باید یک عالم بر آن تمرکز کنید. و نهایتن کنارش عکسهایی هست. در هنرهای تجسمی، با یک چیز طرفید، گرچه در آن با انواع نیروهای بصری سرو کار دارید، ولی با یک چیز واحد طرفید. و یک مجرای دریافتی شما فعال است. (شاید صرفن به این خاطر باشد که اعصاب ما برای درک  واحد و آنی این مجموعه تربیت شده اند). همینطور، جای شما مشخص است. خیلی جاها نفر دوم هستید، یعنی با محصول یک فرآیند روبرویید و وقتی آن فرآیند درکار است، شما فعال نیستید و وقتی شما فعالید، آن دیگر در جریان نیست. (معلومه چی میگم؟)

اما در شبوکات اجتماعی، شما با مولتی مدیا روبرویید، متن، صدا، فیلم، عکس، گرافیک، همه چیز! و این بی نهایت مخل آرامش و تمرکز است. بعلاوه، با نظر دادن و اظهار علاقه(!) ما همزمان فعال می شویم. و مگر آدم در چند زمین می تواند همزمان فعال باشد؟ و با انبوهی از اطلاعات روبروییم که دائم در رفت و آمد هستند. همه ی اینها با هم، ظرفیت حافظه ی فعال و کوتاه مدت ما را می گیرد و انرژی ای به قسمت های بلندمدت مغز نمی رسد.

when will we be cured?

it's just like I'm having loads of thing to do, and I just sit & watch a movie, birdman this time, for tenth time!

what's going on with me?

p.s: started friends today, quite fun :)

p.p.s: the English is because of the movies, that's what happens with me

چیز جدیدی که امروز یاد گرفتم

مفهوم sunk tank در مقطع تصمیم گیری، که یعنی نمیتونی در تصمیم گیری به هزینه هایی که دادی فکر کنی. اونا رفتن، گذشته تموم شده. باید برای الان (و آینده ات) تصمیم بگیری.

الان دارم به این فکر می کنم که یک نتیجه ی درست نیست که تصمیم گیری رو موجه می کنه. و همین طور بالعکس، نتیجه ی غلط هم تصمیم گیری رو ناموجه نمیکنه.

در تعریف عصر دیجیتال به بیان بنده

به نظرم، اسم گذاری مال بعد از ظهور کامپیوترهاست. قبل از آن، ما برای چیزهای بسیط اسم می گذاشتیم، حد و مرز مشخصی نداشتند، نمیدانستیم چه کار می کنند و چی هستند و برایشان اسم می گذاشتیم.

ولی بعد از کامپیوترها. کامپیوترها که آمدند برای متغیرها اسم گذاشتیم. برای دستورات اسم گذاشتیم. این چند خط کد از این دستورها تشکیل و شده و این کار را می کند. برای چیزهای بسیط اسم نمی گذاشتیم. برای چیزهای ریز نقلی که زیر و بمشان را می دانستیم اسم گذاشتیم. برای چهارتا دونه کارکرد اسم گذاشتیم. بعد کم کم همه چیز را محدود و با تعریف مشخص خواستیم و دیدیم. همه چیز برایمان دودوتا چهارتا شد و منطقی بودن برایمان مهم شد. زندگی برایمان کوچک و کپسولی شد. گام به گام شد! مرحله ای شد.

عصر کامپیوترها، عصر اسم گذاشتن و محدود کردن است. یک محدود کردن ذهنی کم حاصل. یک گول زدنِ سرگرمی-وش!

چه شد آن دنیای بسیط درهم و برهمِ درست و درمان خواستنی و زندگی کردنی؟

عبور از قضاوت

در مسئله ی قضاوت، که بکنیم یا نکنیم بالاخره، به این نتیجه رسیده ام
خود را در معرض قضاوتهای دیگران قرار بده، راحت باش، هی گیر نده که تو داری منو قضاوت می کنی، بذا نظرشو بهت بگه، به چشم نظر نگاه کن بیشتر تا قضاوت، و اگه حرفش درست نبود خب نبود، اگه بود تو خیلی نعمت گیرت اومده.

و دیگران را بی تعصب قضاوت کن، کنکاش نکن که حتمن حرفت ادق باشه! بگو به نظرم این میاد، گیر نده که حتمن باید اینجوری باشه که من می گم، نتیجه گرا نباش خیلی اینجا! نتیجه رو بنداز رو اینکه از بحثتون یه حرف نوی به درد بخور در بیاد

و البته، کلن اینکه نباید قضاوت کرد حرف مهملی هست، فرای اینکه هر حکم کلی ای غلطه

از سری نقدهای من بر اقتصاد 3

بنگرید این تقابل را!:

تقابل مفهوم رقابت در اقتصاد (برای مثلن کنترل قیمت و افزایش کارایی) با مفهوم انصاف

ببینید چه گرگهایی هستن تو بازار اقتصاد کلاسیک و چه شرافتمندانی هستند کسانی که سنگ محک فعالیت اقتصادیشون انصافه

درمانگری بلیتفروش درون

یادتونه بلیت اتوبوس کاغذیا رو؟ ده تا شو با هم میخریدیم؟ دونه ای ده تومن بود یا صد تومن؟ صد تومن فک کنم. غالبن بلیتفروشها پیرمردهای خسته ای بودن توی دکه های کوچیک آهنی. کجان الان؟ همه ی ما یه بلیتفروش پیر خسته ی درون داریم که نگرانه با تحول زندگی، شغلش و ارزشش از دست بره. چی کار کنیم تو تحولات بمونیم و نابود نشیم  و تاب بیاریم؟

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک

۵سال طول کشید تا جرات یک روز نشستن در آتلیه شیش را پیدا کنم (کاری که میتوانست سرنوشت را تغییر دهد)

و این اتفاق دیروز افتاد

و جالب اینکه وقتی افتاد که از همه بریده بودم، دقیقن برعکس آنچه فکر میکردم، که ارتباط با دیگران و توانا شدن در آن به من توانایی میدهد تا بروم و کارهایی را بکنم، وقتی خودم ناچار به در افتادن شدم

عنوان از سر گندگی انتخاب شده است