در یک عملیات دو روزه کل سریال وِست وُرلد رو دیدم.
یه غمی بعد از دیدن سریال هستا ... یه غمی هست ...
می خواهم بدانی، وقتی حرفی می زنم، نظری می دهم، توصیه ای می کنم، از اعماقم صدایی می گوید "نگو، تو که در کار خودت مانده ای حکم نده، دستور نده، حرف نزن. اصلن تو چه سر در می آوری از دنیای دیگران، از کل دنیا، از دنیای خودت حتی، تو مگر کسی یا چیزی را می شناسی که نظر می دهی، اصلن به تو چه! تو اگر راستگویی و خیلی برایت درستکاری مهم است، روایتگر صادق ماجرای خودت باش"
***
رفتم دانشگاه یکی از استادا رو ببینم نبود، دپسرده شدم، ناهارم طول کشید، بیشتر دپسرده شدم، نشستم یه مستند دیدم در مورد بافت شهری مشهد (نسیان) دیگه نابود شدم! الکی خسته شدیم دیروزا...
این الکی خسته شدنا همیشه هستا، یعنی کلن درگیری آدم با خودش حل نمیشه. میشه یه روزی برسه که از دست خودت خسته نشی، یا کمتر خسته بشی، یا از یه چیز دیگه خسته بشی غیر از وقت تلف کردن و الکی معطل شدن و غذای بیخود و ...
صبی یه سمنده یه گربه هه رو زیر گرفت. جدا از وضع گریه آور جان دادن گربه که چه پیچ و تابی میخورد و چه بالا پایینی می پرید و در لحظه ی برخورد سرش چه جوری رفت زیرماشین و اون یکی گربه ی نزدیکش چه وحشتی کرد و چه جوری دوید، راننده هه واقعن مقصر بود. خب مگه چشم نداری که حیوون زبون بسته رو ببینی؟
مهمترین وجه از موسیقی ایران به نظر من مردمی بودنش است. ببینید ما اسم موسیقیدان های بزرگ تاریخمان را نمی دانیم چنان که شاعرانمان، با اینکه به شدت این دو به هم نزدیک بوده اند (به شدت یعنی بنای اوزان موسیقی بر اوزان اشعار است و این پدیده ی خیلی عجیبی است. چون در موسیقی کلاسیک اصلن این طور نیست). چرا؟ چون خیلی وجود نداشته اند! این آوازها و الحان زبان به زبان گشته اند تا به عصر امروز رسیده اند. تازه در یک قرن اخیر است که ثبت موسیقی ایران جدی شده و خنیاییان (موسیقیدانان) پیگیر قضیه هستند. به بافت موسیقی و ریتم و ملودی هایش می پردازند و یک چیزی ثبت می کنند و تولید می کنند.
اینکه می گویم زبان به زبان ثبت شده، یعنی آن سرودهایی که در عروسی و عزا و جشن خوانده می شده همانها شده موسیقی. آن آوازی که یک نفر می خوانده و جمعیت جوابش را می گفته اند شده موسیقی. آن آوازی که گروهی ماهیگیر یا کشاورز با هم می خوانده اند شده موسیقی. "شده موسیقی" عبارت گویایی نیست، جایش بگذارید "همان موسیقی است". این کسانی (آخوندهایی) که فکر می کنند موسیقی یک پدیده ی گمراه کننده و بیچاره گر است، حواسشان نیست که الحان تعزیه خوانها و روضه خوانها همان موسیقی است و موسیقی ما چیزی جز این آوازها نیست! (این هم نکته ی دوم عجائب موسیقی ماست. کاملن آوازی است و به همین خاطر کاملن مردمی است)
فلذا، وقتی فلان مداح برای نوحه خوانی، به جای مراجعه به موسیقی همین مردم (که بر زبان مداحان قدیمی تر جاریست) می رود سراغ فلان ترانه داخلی یا خارجی و روی ریتم آن اسکی می رود، "نمی فهمد!" که پس فردا (دو قرن بعد!) همین لحن ایشان تبدیل به موسیقی ایرانیان می شود، یک چیز به درد نخورِ بدون فکرِ بی ریشه.
از دیروز عصر که کلاس علم و هنر تمام شد ذهنم مشغول است. مشغول حرفی که زدم: "آخرش می فهمید همه ی اینها کشکه!" "در بهترین حالت جواب یه سری آدم به یه سری سوال هاست و کلی جواب دیگه و سوال دیگه باقی مونده" و نمیدونم چرا مشغول این حرفهام ...
چقدر ذهن ها و درگیری های ما شبیهه، همه اون دو سال اول هنوز سایه ی کنکور رو سرمونه اون دو سال بعدی سایه ی شغل ...
میدونی یه حسی هست، که وقتی یه حرفی رو بلند می زنی می فهمی چقدر مسخره است! چقدر بدیهی یا تکراری یا کلافه کننده اس...
نمی دونم، هنوز مشغولم باهاش
حاج ابراهیم نماد روزمرگی است. دغدغه های تکرای، کارهای تکراری، فکرهای تکراری ...
پ.ن: از کی کوتاه نویس شدم؟؟
یه سوال خیلی جدی که دارم اینه که آیا سرخپوست ها پیامبر داشتن؟ یا بومیان استرالیا؟ به نظرم با توجه به عدم دسترسی این مناطق به مناطق ما منطقی است که پیامبر می داشتن
یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین یا دلیل المتحیرین ...
یک خلط خیلی ظریف و عمیقی که می کنم اغلب اوقات (97% مواقع!) اینه که بین آورده های یک چیز با خود اون چیز خلط می کنم. مثل مسئله ای که توی اقتصاد با اون رودررو (شاخ به شاخ!) شدم: موضوعات اقتصادی چیزهای مشخصی هستند، و اینکه اقتصادیون پاشونو توی بقیه ی فیلدها هم می کنن و ریاضی می خونن و ...، ربطی به اون اصل قضیه نداره.
پ.ن: عنوان ربطی به متن نداره. توضیح عنوان آنکه: در خلال کلاس شهرسازی متوجه شدم که مدتهاست درگیر اتفاقات نمیشم. جاهایی که هستم حاضر نیستم، ظاهرم! درگیر نمیشم چنانکه دامنه ی این درگیری منو تا نوبت بعدی اون مجلس (یا تا ابد) high نگه داره
همه ی ما تو زندگی یه سری پیشفرض خیلی خیلی پیشفرض داریم، چیزهایی اونقدر بدیهی که حتی اتفاقی هم به ذهنمون نمیرسه که اونا بدیهیات اند، چون از بدیهیات بدیهی ترند. برای همینه که هیچ وقت مورد سوال قرار نمی گیرند، و وقتی باهاشون روبرو می شیم، تعجب می کنیم که این همه وقت اونا رو بدیهی فرض می کردیم و تعجب می کنیم که چرا اونا هیچ وقت برامون سوال نبودن. و مورد سوال قرارشون نمی دیم، چون باور سوال پذیری اونا خیلی خیلی سخته.
هیچی همین :) گاهی جالبه با اونا روبرو بشیم و ببینیم چه خطاهای راهبردی ای برامون به وجود آورده اند.
آیا بشریت گمان می برد که روزی با انتخاب عکس پروفایل خود را عرضه و مطرح کند؟ چه کوفتیه این آخه!
نمیدانم قبلن از برخورد اساطیری با دین نوشته ام یا نه ( که خیلی زود خرافی می شود و آسمانی و غیر زمینی و داستانی است)
شق دوم نگاه به دین، دیدن آن به منزله ی حرفاهای حکیمانه ی پیرهای دور و بر است، عاقله زن یا مرد پیری که حرفهای صحیحی که نمیدانی از کجا امده اند می زند
1. یه چایی بهمون دادن تو این استکان کوچولوها، نصفش رو هم شیکر ریخته بودن. چایی نذری نخورید تو اصفهان
2. به آدمی که گندگی می کنه بگید "آفتابه ایِ مسجد شاه"
3. ولی خیلی شاخ بود این اسلیمی های روی دیوار و سقف و ...، خیلی شاخ بود! جدن چه جوری حالشون می کشیده اینا رو بسازن؟ ساخت عالیقاپو 67 سال طول کشیده! می فهمید یعنی چی؟ کریزی ... ذره ای از این جنون در سایر صنایع دستی رایج هنوز مشاهده میشه
4. شعار راهبردی یعنی این "اصفهان نصف جهان" اینو احتمالا حکومت صفوی سر زبونا انداخته، اون موقع که اروپا افتاده بوده تو انقلاب صنعتی و با عثمانی سر دعوا داشتن. حالا یک هزارم جهان هم نیستا ...
5. دیگه فعلن یادم نمیاد
مطلوبیت در اقتصاد یک مفهوم منفعلانه است. یعنی شما هویج را می خورید و لذتش را می برید و تمام. شما روی چیزهای که بیرون هستند صرفا مطلوبیت دارید و می گویید این را بیشتر از آن می خواهم (و نه حتی با دلیل)، و هیچ وقت نخواهید گفت که آیا با آنها کاری هم می توانم بکنم یا نه. ذهنیات شما خارج از همین چیزهای قابل مصرف هیچ فعالیتی ندارد. شما فقط پذیرنده اید و نه دهنده.
در واقع، اگر آدم فقط به مطلوبیت چیزها فکر می کرد، هیچ وقت از غار بیرون نمی آمد و خانه نمی ساخت!
1. به نظر شما شمر گناهکار بود یا امام حسین(ع)؟
جواب سطحی: اگه همینجوری که گفته میشه قرار بوده از اول خلقت این اتفاق بیافته، هیچ کدوم!
جواب عمیق: شمر و امام حسین(ع) در دو نقطه ی مقابل فکری بوده اند که کارشون بالا گرفت و نمی شد یکی بر یکی غلبه نکنه. مثل آبی که به سمت دریایی میره و سنگی که سر راهشه. ما می دونیم که برخورد سنگ و آب ناگزیره. در مورد تقابلات فکری هم همینه. وقتی چنین دو شخصیتی در برهه ای از تاریخ همزمان میشن، ناگزیر رودرروی هم می ایستند. و اینکه چنین اتفاقی در تاریخ رخ قرار بوده بده، یعنی این تقابل در تاریخ وجود داره و بعضی جاها با شدت بروز می کنه، نه چیزی بیشتر.
گناهکار دونستن یکی یا دیگری بستگی به آشنایی ما با دیدگاهشون داره.
2. نه آیا که همه ی انسانهای بزرگ فقط آنچه را می بینند باور دارند؟ (نفی معاد)
جواب ندارم فعلن! از نظرات دوستان استقبال می کنم.
با جمعی از بچه ها مشغول صحبت بودیم که یکی گفت "بریم با بقیه صحبت کنیم و ازشون یاعلی بگیریم برای فلان کار".
قدرت یک ایدئولوژی در این است که بعد از 1400 سال اصطلاحاتش با قدرت و قوت استفاده شوند!
ما معمولا با پدیده ها مواجه نمیشیم بلکه گزارش مواجهه با پدیده ها رو می خونیم یا میشنویم. مثلا میریم درباره ی قرآن یا نهج البلاغه کتاب میخونیم نه خودشونو. یا پیامهایی درباره ی وقایع خارج از مرزها رد و بدل میکنیم و سایتهای خبری خارجی رو بررسی نمیکنیم.
به شدت احتیاج به برخورد دست اول با پدیده ها داریم (حتی با پیشفرض) نه با گزارششون که یکی دیگه صادر میکنه.