مورد عجیب میدان انقلاب

عصری پول خرد نداشتم به راننده تاکسی بدم. طرفای میدون انقلاب به هر مغازه ای مراجعه کردم که پول خرد بگیرم نداد! چتونه خب؟؟

مثل حرفهای بی مخاطب باش

حال بد، حال بد می آورد. بدن را مریض می کند و روان را آشفته. دور باطلی می شود.

در کنسرت عصار چه گذشت

جای علاقه مندان خالی پنجشنبه شب کنسرت عصار بودیم تو سالن میلاد نمایشگاه

این فکرها به ذهنم رسید

یک اینکه اینا مردم سالخورده ی روزگار سپری شده ای هستن. اینا یعنی خواننده های دهه شصت و هفتاد. نه جینگواک بازیای این جوونکای دوره ی اخیر رو بلدن نه مردم دیگه مردم اون دوره ان و اون رفتارها و الگوها و فکرها رو دارن. خیلی سریع فضای فرهنگی عوض شد و اونا  عقب موندن ازش

اما بنده با کمال میل و افتخار حاضرم یکی از همینهایی باشم که روزگارشون سپری شده. تا آخر عمرم "با شوق تو" اصفهانی و "یاد استاد" افتخاری و "هویت" عصار رو گوش بدم. الان همه چی مبتذل شده همه مثه هم شدن همه ترانه ها رو روزبه بمانی میگه همه آهنگسازیا تکراری و یکنواخت شده، اون موقع ملودیای بابک بیات ادمو از زمین می کند و می کوبید زمین

دو اینکه آقا خواننده ی مهمان داشت یه قطعه ای، ولی میکروفون براش پیدا نشد رو سن، یه وجب جا. چه فازیه خب؟؟ مایه ی خجالت!

سه اینکه ولی دو تا قطعه از آلبوم بعدیش خوند نشون داد هنوز حرف برا گفتن زیاد داره، حیف که شعراش مال روزبه بمانی بود... خوب بود، منتظر آلبومش هستیم. البته که طعم قدیمیا رو نخواهد داشت احتمال قوی ولی خب جای امیدواری هست

کلافگى مجازى ٢

یکى از دلایل کلافگى مجازى، بحث هاى مجازیست! اگر ادم بحث نکنه تو فضاى مجازى ایده آله (یعنى در زندگیش نگاشتى از روابط میانفردى حقیقى اش به فضاى مجازى نداشته باشه)

دلیل دوم که کم اهمیت تره ولى تو همین فازه، دنبال کردنه؛ که باعث میشه مفاهیمى که نیاز به خیس خوردن در زندگى و ذهن دارن و به مرور درک و کسب میشن و هم علاقه و هم تحلیل توشون هست، تبدیل میشن به کپسولهایى که سریع می اندازى بالا بدون اینکه تعاملى باهاشون داشته باشى و خلاصه بشن در عباراتى کوتاه و اگزجره شده که کم کم معانیشون رو از دست میدن و قالبشون میمونه که کوتاه و دم دستیه و رویکرد آدمى رو از ابزار علاقه و تحلیل خالى میکنن. بایست جاى ادراک رو از شان شعار جدا دونست و جدا کرد!


دلیل سوم هم وقت پرت زیادشه که خرد خرد جمع میشه یه کوه میشه آخرسر!


دیگه باید ایمان بیاوریم که فضاى مجازى (شبوکات اجتماعی) هیچ، مطلقا هیچ، فایده ای ندارند!

اعلام وضعیت قرمز

وضعیت "یا بگذرد یا بشکند کشتى در این گردابها" میباشد

زیاد دعا کنید پیلیز

از سری نقدهای من بر اقتصاد-1و2

1. ببینید تو اقتصاد یه پدیده ی پیچیده ی انسانی رو مدل می کنن به یه چیز ساده. فوق العاده ساده ها. یعنی بدیهی. بعد میان اون مدلشون رو تحلیل می کنن. بعد از توش سیاستگذاری در میارن. بعد جواب نمیده! بعد تعجب می کنن، یه مدل دیگه میدن.

مشکل اینجاست که وقتی یه واقعیتی رو مدل می کنی به یه چیز ساده، بعدش نمی تونی با خیال راحت برش گردونی به عالم واقع چون ممکنه در ساده سازی زیاده روی کرده باشی (مثل اقتصاد) یا در مرحله ی تحلیل ارتباطت با واقعیت قطع باشه (مثل اقتصاد!) یا اینکه ابزار مدل کردنت نقص داشته باشه (مثل اقتصاد!)

2. ما در اقتصاد خرد ترجیحات آشکار شده روی همه ی کالاها خودمون رو بکشیم نمیتونیم داشته باشیم، حتی توزیع احتمال هم نمی تونیم داشته باشیم

تولید، تجارت

در دنیای جدید اقتصاد (از قرن 19 به اینور) در کنار تولید انبوه (که روشهای تولید سنتی را کنار زده و صنعتی سازی را پیش آورده و در پی آن دگرگونی هایی در فرهنگ و ساختار هم ایجاد کرده) تجارت هم اهمیت دارد، و زمینه سازی برای تجارت، تولید متناسب با تجارت، از یک طرف، و از اون طرف جهانی شدن و شبکه ای شدن و زنجیره ای شدن بخاطر تجارت، در برنامه ریزان و متفکرین ما مغفول مانده. این دو با هم دو بال یک قدرت اقتصادی هستند.

یه ضلع سومی هم به ذهنم رسید ولی الان یادم نیس!

در خانه ی پسرخاله چه گذشت؟

1. دو تا سینی چایی تعارف کردم، تا آخر شب دستم می لرزید و بازو هام درد می کرد. چه مسخره ای من در میارم؟!

2. پسر پسرخاله که طفل صغیری است در خلال بازی به صورتم تف کرد :|

بغض

هی خبر از پلاسکو میاد، هی ما دلمون خونه
خدا همه شونو سالم بداره

از استاد کیوان ساکت چه آموختیم؟

"اوائل انقلاب سال شصت من و استاد فلانی اومدیم تهران، من پیش آقای علیزاده اومده بودم. کارم تموم شد گفتم بشینیم سر تمرین شما؟ اون موقع گروه شیدا و عارف با هم بودن ارکستر بزرگ با هم تمرین می کردن، اون موقع من تازه شروع کرده بودم، استاد فلانی ولی خیلی از من جلوتر بود، شاید ده سال، همه ی ردیف رو بلد بود. ببینید یه نسیمی که می وزه، چه تاثیرهای مختلفی روی آدمهای مختلف می ذاره، یکی خوشش میاد، یکی سرما میخوره ازش. استاد فلانی گفت من دیگه آقا واقعا هیچ وقت به اینا نمیرسم. من گفتم من یه روز از همه ی اینها بهتر خواهم زد"

و یک شوخی :)

"شلغم به فارسی سلیس می دونید چی می شه؟ چلاق-اندوه!" :)))

کلافگى مجازى

جدن این حجم از زندگى مجازى کوفتى کلافه ام کرده

بد اعتیادیه ...

عادت ریزه خواری آورده با خودش، نمی ذاره عمیق به یه چیزی بپردازم

تنقیح کجی خشت اول

دوستی در مورد طرح زوج و فرد می گفت که (فارغ از درست و غلط بودنش) این طرح ابتدا یک طرح موقت برای کاهش آلودگی بوده و بعد یهویی شده یه قانون!

الغرض، به نظرم کلی از اتفاقاتی که در تاریخ جمهوری اسلامی (خصوصن) افتاده، اعم از قانون ها و سیاست ها و تغییرات فرهنگی و اجتماعی و فلسفی و ...، اینجوری بوده که یه بنده خدایی اومده یه کاری کرده برای درمان موقت یه معضلی، گفته حالا باشه سر فرصت میام درستش می کنم، بعد اون فرصته پیش نیومده، بعد همون چیز موقت الکی سرسری تبدیل به چیز کت و کلفت و سنگین شده که دیگه نمیشه درستش کرد و به وضعیت قبلش هم نمیشه برگشت! مثال اگه بخوام بزنم، به نظرم نه ولایت فقیه اون سالهای اول به این شوری بوده قضیه اش که مترادف باشه با تبعیت محض و بصیرت و چه و چه، نه مثلا حجاب قرار بوده اینجوری بشه، نه بخش خوبی از سیاستهای فرهنگی، نه تحمل اجتماعی قرار بوده اینقد کم شه، نه خیلی چیزای دیگه

جالب قضیه اینجاست که اون چیز موقتی سرسری الکی کم دقت پر از خطا، الان تبدیل به یه چیز فلسفی تغییرناپذیر مقدس پرزوری شده که به هیچ وجه نمیشه باهاش مقابله کرد. تبدیل به اصول دین شده، حتی کسی حاضر نیست بشنوه که غلطه، فکر کردن که سرجای خود! فکر می کنم خیلی از مفاهیم عمومی ای که باهاش زندگی می کنیم، از اخلاقیات و عرف ها و تعابیر دینی (و خیلی از غیر دینی ها)، و اونها رو پشتوانه ی فرهنگ و رفتارمون میدونیم، هیچ حجیتی ندارن. چه بسا غلطن کلا. از نظر باورها در تیپ سنتی و از نظر رفتارها در انصار حزب الله این پدیده رو جدی و زیاد ارزیابی می کنم

البته ممکنه مثلا آدم به یه مجموعه رفتار برسه که در این آشفته بازار، خودش رو راضی کنه حداقل! یعنی کمترین اصطکاک و بیشترین جاذبه و نزدیکترین به میانه روی و به اون چیزی که از دین میدونه و ضمنا دریافت سطحی و پیرزنی هم نیست

قل انَّ هدی اللهِ هو الهدی!

لایه ى فرهنگى

مهمترین چیزى که ذهنمو الان درگیر داره، اینه که چطورى اصول فکرى و عملى دین رو در محتواهاى فرهنگى بگنجونیم تا مردم بگیرن و تو زندگیشون جارى بشه؟ میشه داستان یا سریالى ساخت که این کارو بکنه؟

شوخی با قیصر

وبلاگ های من همه آیینه اند

آیینه های من همه وبلاگند

:))

درباره ى هاشمى

قل اللهم مالکَ الملک

تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک مِمّن تشاء

و تعز من تشاء و تذل من تشاء

بیدک الخیر، انک على کل شیء قدیر

از تقوى چه آموختیم

خب خیلى چیزها ولى این نمونه شه:

در چیزى که حرام است خیرى نیست


پ.ن: خبر تازه آنکه فرم مرخصى رو امروز دادیم رفت

و جز سنوات حساب میشه بالطبع که ماگزیمم چهارتاس!

چى بهتر از این بیت؟

-بازگردد عاقبت این در؟

-بلى!

-رو نماید یار سیمین بر؟

-بلى!

دانشگاه کجاست

جمع بندى فعلیم اینه که دانشگاه جاى کاشتن نیست، بلکه جاى برداشت کردنه، برداشت کردن از باورها و امور قلبى. اینطورى نیست که یه چیزى بیاى تو و یه چیز دیگه برى بیرون، همون که اومدى میرى بیرون با شاخ و برگ بیشتر

والسلام

پایان فلسفه

فلسفه آنجایى ژاژ خاییدن و هذیان ذهنى نیست که از دل عمل برآمده باشد یا باعث عملى شده باشد. تفلسفات انسان هایى که یک گوشه افتاده اند و کارشان بافتن است و هیچ واقعیتى را نمیسازند هیچ ارزشى ندارد. آن فکرها و ایده هایى ارزش دارند که از دهان یک انسان کارى بیرون بیایند.

به قول دوست

نادر در چهل نامه ى کوتاه میگوید:

عزیز من، برگهاى پاییزى، بى شک، به مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، و در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت، سهمى از یاد نرفتنى دارند.

امیدوارم درست ترین باشه