جای خالی اخلاق علمی

تقریبن در هیچ کجای دوران تحصیل، به اخلاق یاد دادن و یادگرفتن، اخلاق دانش آموزی و استادی پرداخته نمی شود.

***

ایده ی علم برای علم (یا هنر برای هنر یا سایر چیزهای مشابه، تخصصی شدن) به شکل عجیبی اخلاقهای علمی قبلی را از بین می برد و اخلاق علمی خودش را جایگزین می کند. در حال و هوای این ایده، فعالیت علمی شما از نتایجش منفک است. به قول حضرت آقای جوادی آملی، علم لاشه شده است. فراموش کرده ایم که آخر فعالیت علمی کجاست.

این علم برای علم هم از ثمرات آزادی مدرنیته است یحتمل. هر کسی پیغمبر پروژه ی علمی خودش است. قواعد خودش را می چیند.

در خوبی ترس

به نظرم آمد شجاعت مقابل ترس نیست. بلکه مقابل زبونی است. شجاع کسی است که اعتماد به نفس خوبی دارد و در مشکلات پا پس نمی کشد. اما به این معنی نیست که بی گدار به آب می زند.

ترس (یا خوف) یعنی شناخت ضعفها و کمبودها و موقعیت ها. و اتفاقن خیلی هم حس ضروری و مهمی است. برای اینکه آدمی خودش را با دست خودش به هلاکت نیاندازد. و در جایی که نباید وارد شود اصلن وارد نشود و بگریزد.

از سری نقدهای من بر اقتصاد-5و6

نمیدانم قبلن نوشته ام یا نه، ولی زندگی/فعالیت تجاری با منطق هزینه فرصت غیر عقلانی است! بنا به دلائل متعدد. اقلش اینکه این روش، باعث میشود آورده های انتخاب کم اهمیت تر از ازدست رفته های انتخاب ارزشگذاری شوند. یا اینکه در چه تصمیمی هست که اینقدر نتایج مطمئن باشند که بشود دقیقن حساب هزینه فرصتها و آورده ها و از دست رفته ها را کرد؟

***

استاد عزیزی از دانشکده ی برق می گفت که ایران بهشت کار کردن است. چون هر ایده ای که داشته باشی، در آمریکا حداقل 100 نفر همزمان دارند روی آن کار می کنند، ولی اینجا فقط تویی! یعنی "رقیب" نداری. یا کم داری.

اصل رقابت در اقتصاد یک اصل خیلی پایه ایست. که مثلن باعث قیمتگذاری عادلانه و برابری نیروهای عرضه و تقاضا و ... است. البته خود اقتصادیون، بحث انحصار و انواع کالاها و ... را هم باز می کنند. ولی من می خواهم چیز دیگری را مورد نظر بیاورم: اینکه "نهاد رقابت" در کشورها و جوامع و بازارهای مختلف، اصلن شبیه به هم نیست.

در کشور ما شاید جایی که رقابت کمی معنا دار باشد، رقابت بین خدمات آنلاین است (اسنپ و تپسی، یا دیجیکالا و بامیلو و ...) اما چقدر امکان وارد شدن دیگران به این بازارها هست؟

به قمرهای دیجیکالا و اسنپ دقت کنید، یا به قمرهای آمازون. بازار و رقابت کجا هستند؟ برای همه اند؟ یا برای افراد معدودی؟

مثال آن استاد عزیز، به طریقی ما را رهنمون می کند که رقابت ها در ایران به فرض وجود خیلی سریع به انحصار مبدل می شوند. (اگر نخواهم وارد این بحث شوم که غایت آمال هر اقتصادچی ای همین است یا ویژگیهای نهادی مختلف جوامع را لحاظ کنم که تصورشان از رقابت و انحصار و سود و سرمایه گذاری چیست و چه فرق هایی می کند یا اینکه همه جا چقدر رقابت کثیف است)

عملن شرایط رقبا در بازارهای رقابتی یکسان نیست، امکان ورود به بسیاری از بازارها وجود ندارد، و نهایتن بهره مندی ها چقدر متاثر از این نابرابری های فراموش شده است.

همه ی سعیم این است نشان دهم ساده کردن ها و مدلهای پایه، چقدر خام اندیشانه اند.

سخن حق

اماما

یعنی می شود من هم پای سخن حق آنطور بایستم؟ یعنی آنقدر حق را بیابم و آنقدر استوار باشم؟

شهید

اماما سلام

مدتهاست میدانم، و باور کرده ام، که هرکه سرش به تنش بیارزد، شهید می شود. خریده و آزاد می شود. هرکه کار به درد بخوری کرده باشد، هرکه زندگی کرده باشد.

اما

چه می شود از بین این جانهای لرزان، برخی آنقدر استوار می شوند؟

آزادی

باید گفت تلقی و تعبیر ما از "آزادی" با غربیون بسیار متفاوته، حتی کسانی که داخل هستن و شبیه غربیها هستن یا میخوان باشن، اغلبشون (نمیگم همه شون) متوجه تفاوت تلقیشون از آزادی نیستن.

آزادی برای اونا یعنی در همه ی زمینه ها تا بیشترین حد ممکن. و نمیشه این تعبیر رو محدود کرد (نکته ای که داخلیون بهش بی توجه اند)

آزادی برای ما رو امام موسی صدر گفته: لینک عبادت یعنی تلاش برای رسیدن به کمال. عبادت آزادی است، زیرا حرکت به سوی کمال، قید و بند نیست، بلکه آزادی از قید و بند است و نزدیکی انسان به انسانیت، آزادی است

Solving

ما مسائلمان را مثل شرلوک حل می کنیم، یعنی ایده آلمان این است. یک سری شواهد و مدارک را با استدلالات منطقی و ریزبینی و موشکافی کنار هم بچینیم و نتیجه گیری کنیم. همه چیز روشن و شفاف شود.

ولی، در فصل "ماجرای کریچر" از جلد هفتم هری پاتر، وقتی حال کریچر خیلی بد می شود، هرمیون خیلی حرفهای مهمی می زند. در مورد خوب برخورد کردن با جن های خانگی، همان چیزی که شرلوک خیلی وقتها ندارد.

so what? it's not just a matter of right and wrong :)

میخوام بگم که برای حل شدن یه سری چیزها، خیلی چیزها لازمه!

always

این چند روز به تجدید خاطرات با فیلمهای هری پاتر گذشت

با اینکه نظرم نسبت به فیلم 6 عوض شد و نسبت به قبل بیشتر پسندیدم، ولی هنوز معتقدم فیلم 5 و 8 رو کارگردان به گند کشیده و حیف این همه زحمت، کلن چهار فیلم آخر به خوبی چهارتای اول نیستن از نظر فیلمنامه و کتاب رو خراب کردن

نکته ی بعدی اینکه واقعن چقدر سخته ساختن این مدل فیلما، بخش عمده ای از زحمت خیلی خیلی زیاد فیلم تهیه ی لباس شخصیت ها و دکورهاست. و کلی هم پرده ی آبی و ...

***

کمی هم عکس بازیگرا رو تو اینترنت دیدم، خب خیلی نسبت به فیلما تغییر کرده قیافه شون (غیر از سه شخصیت اصلی) به خاطر اینکه تو نوجوونی و کودکی بودن و ... خیلیهاشون دیگه تو بازیگری نیستن، و اونایی که هستن هم خب طبیعتن اون نقشهایی اصلی مثل هری پاتر رو ندارن. دیگه اون شلوغ کاریهای فرش قرمز و مصاحبه و ... خبری نیست. کمابیش وارد کارهای دیگه ای شدن تو زندگیشون.

خب یه مقداری ناراحت کننده اس این :) it's quite sad یه جورایی دوست دارم که اگه بازی می کنن، بازیگرهای خیلی خوبی بشن، یا اگه کار دیگه ای می کنن یه روزی اسمشون سر زبونا باشه.

:)

ما داریم میریم روسیه

حلال کنید دیگه :)

بیت هایی از سلطان غزل

بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا
روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت

مرا هرآینه روزی تمام کشته ببینی
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت

اگر جنازه سعدی به کوی دوست برآرند
زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت

بیماری نخبه گرایی - ادامه

باید باور کنیم که قرار گرفتن در هیچ جایگاه و موقفی، دلیل بر تضمین دانستن (یا تشخیص درست) ما نمی شود. چه بسا، انقدر از انباشت دانش سنگین و پر شده باشیم که آنچه بسیط ترین فهم ها در می یابد را نفهمیم.

همین طور است وقتی در جایگاه تصمیم گیری و مراجعه ی جمعی هستیم و حرف مردمی که نمایندگیشان را می کنیم نمی فهمیم، فقط چون سنگین شده ایم (و یه کمی هم بالا نشستن باعث شده پایین تری ها را به خردی نگاه کنیم)

و قس علی هذا ...

بیماری نخبه گرایی

1. پیامبران خدا، چوپان، بودند (نقل از دکتر جابری)

2. یکی از دیدگاه های فلسفه ی علم به علم، نگاه نهادی است. یعنی علم آن چیزی است که محصول آزمایشگاه، دانشگاه، مدرسه و کلاس و آدمهای آنجاست. و آن چیزی که از روابط این آدمها تولید می شود علم است. حالا کاری نداریم که چقدر این دیدگاه درست است، اما در شرایط حال حاضر ما و در درک عمومی ما، علم و دانش و معرفت اصحابی دارد و باید آن را نزد آنها جست، در هر زمینه ای، طب، مهندسی، اقتصاد و مدیریت، دین، روانشناسی و ...

و کم کم، اینجوری می شود که این آدمها برای خودشان در "علم"، حق انحصاری قائل می شوند. مهندسی و اقتصاد آن است که آنها بگویند، تکنولوژی آنست که آنها بگویند، روش تحقیق در علم، آن است که آنها بگویند، و البته اینکه چه چیزی علم است و چه چیزی نیست هم معیارش آنها هستند.

اینجاست که خلاقیت، منطقی بودن، روش و فرآیند تعریفهای خاص خود را می یابند. و دیگر دانشهای بسیط یک روستایی درباره ی کشاورزی، طبابت های ساده ی خانگی و گیاهی، روشهای زندگی و ... ، دیگر علمی و درست حساب نمی شود! بخاطر اینکه در سنت و سلیقه ی اصحاب علم (طبقه ی اجتماعی دانشگاهیان) با هیچ شیوه ای تا کنون با این دست حقایق مواجه نشده اند. و جالبتر اینکه، با سنت و سلیقه ی ایشان، این حقایق یا غیر قابل مواجهه، یا غیر قابل توجیه اند!

3. آیا نخبه گرایی یک پدیده ی فطری/طبیعی/انسانی/جهانشمول است؟ نخبه گرایی در معنی عمومی/عرفی، چیزی که هر عقل سلیمی می پذیرد، این است که "برو پیش اونی که میدونه". اما چه کسی واقعن می داند؟ چه ضمانتی هست در مورد جامع و درست بودن دانش افراد. چه ضمانتی هست که کسی که تا الان حرفهایش درست بوده، بعد از این اشتباه نکند؟ آیا داشتن مدرک علمی یا تحصیلات در دانشگاه/حوزه ی معتبر این ضمانت را میدهد و افراد را مصون از اشتباه و ندانستن (در حال و تمام آینده) می کند؟ آیا امکان ندارد فردی بدون تحصیلات حرفی درست بزند، هرچند نتواند آن را با معیارهای ما توجیه کند؟ آیا درستی را با فعالیت علمی خود در اختیار می گیریم و انحصاری می کنیم؟

بینشهای عمیق گذشتگان ما و تناسبات زندگیشان را بی رحمانه و از سر بچگی، به هم می زنیم. غافل از اینکه شاید حواسمان به چیزهای مهمی نبوده. چیزهای مهمی که روشهای علمی ما نادیده می گیرند (که مثلن با دقت تمام طراحی شده اند تا هیچ چیز مهمی را از قلم نیاندازند).

4.یک گام فراتر، آیا آموزش علمی و آموزشگاه علمی و آموزگار علمی، این ظرفیت و توان را دارد که افراد را آماده ی مواجهه و درک و "پذیرش" چیزهایی خارج از سنت و سلیقه ی تا کنونشان کند، یا صرفن افرادی شبیه به خود و پذیرفته ی خود را تکثیر می کند؟ آیا افراد را به تواضعی(پاورقی1) می رساند که در برابر فهم های جدید و تازه سر خم کنند، یا آماده یشان می کند با انواع ابزارها چیزهای خارج از چهارچوبهایشان را نامعتبر کنند؟

بیماری نخبه گرایی همین است. اشتباه گرفتن رویه ها به جای اصل زندگی و نامعتبر دانستن چیزهای خارج از رویه ها یا آن چیزها که در رویه ها نمی گنجند. و نهادهای علمی ما در سطح جهان، شدیدن به این بیماری دچارند و آن را به دیگران سرایت می دهند.

5. بیماری نخبه گرایی، در هر کاری که به معرفت احتیاج داشته باشد رخ می دهد. دیگران را نادیده می گیریم به این بهانه که می خواهیم درست و دقیق باشیم و آن فرد مشهور (که شهرتش را از افراد مشهور دیگر گرفته چون با مزاجشان خوش می آمده) را می پسندیم.

از قضا معماران (و در حالت کلی هنریها)، خیلی به این بیماری دچارند و هیچ کس را غیر از خودشان قبول ندارند :)))

----

1: کان امیرالمومنین(ع) یقول: "یا طالب العلم! ان العلم ذو فضائل کثیره. فراسه التواضع و عینه البراءه من الحسد و اذنه الفهم و لسانه الصدق و حفظه الفحص و قلبه حسن النیه و عقله معرفه الاشیاء و الامور و یده الرحمه و رجله زیاره العلماء و همته السلامه و حکمته الورع و مستقره النجاه و قائده العافیه و مرکبه الوفاء و سلاحه لین الکلمه و سیفه الرضا و قوسه المداراه و جیشه محاوره العلماء و ماله الادب و ذخیرته اجتناب الذنوب و زاده المعروف و ماوه الموادعه و دلیله الهدی و رفیقه محبه الاخیار". (1)

از کتاب "شار تا شهر" چه آموختیم؟

* کارگاه های بزرگ پارچه بافی در یزد و دیگر شهرها در اثر تجارت با کارخانه های فرنگی تعطیل شدند

* مالک کارگاه ها و حجره های فرش در واقع یک شرکت آلمانی بود

* تجارت به شکل امروزی از دوره ی قاجار به بعد در اثر گسترده شدن دنیای صنعتی و نیاز به پایگاه های داخلی تجارتی شکل گرفت، و دیگر ترویج کالای وطن نبود

بدیهیاتی که از اصول اولیه و جهانشمول تجارت و اقتصاد و شهرنشینی و تمدن و ... میدانیم، همه ماحصل صنعتی شدن اند

خاطرات و خطرات 1

یه مدتی هم رو فروشنده ی یه مغازه ی لوازم تحریری تو کتابفروشیای انقلاب کراش داشتم. همه اش می رفتم اونجا برا خرید چیز میزام. موها مشکی، مقنعه شو میداد عقب، صورت گرد و نمکی...

الان دیگه اون خانومه نیست

آیا من مشکلی دارم؟

قبلنها از لاک بدم میومدخیلی، چندشم میشد، ولی الان بدم نمیاد، جذابه برام، به نظرتون مشکلی دارم من؟

آرمان رهایی

عصری داشتم فکر می کردم که خیابان آزادی رو نمیشه یک طرفه رفت. این تلقی که دین رو کاملن شخصی کنن و محدود به چاردیواری منزل کنن، اساسن تلقی درستی نیست چون هستی ما هستی محدود به چاردیواری نیست و از اون طرف بالاخره همونطور که جمعی از آدمهای غیر مذهبی (به تعبیر عرفی) آداب و ادبیات و فرهنگ خودشونو دارن و حضورشون در یک محیط اتفاقاتی رو می نشونه بر آن محیط، بالعکسش هم هست. یه همچین چیزایی.

بعد این سوال پیش اومد که پس چی میشه این جاده یکطرفه عمل می کنه و معمولن مذهبی ها کوتاه میان؟

الان به این فکر رسیدم که اساسن تعبیرات معمول از آزادی، اساسن از مخالفت با دین (اجتماعی) و عقب نشوندن اون شروع شده و بنابراین دو طرف این جاده جایگاه برابری هیچ وقت نداشته اند.

مسئولیت یادگیری

نکته ی بسیار مهم دیگری که در آموزش فهمیده ام، این است که هرکس خودش مسئول یادگرفتن و یادگیری های خودش است.

کلاسی در ترم گذشته شرکت می کردم که فارغ از موضوع درس، حول این ایده شکل گرفته بود که نباید دانشجویان را با چوب نمره، امتحان، کوییز، پروژه و ... وادار به یادگرفتن کرد. اگر خود او به این تشخیص رسید که درس و کلاس برایش لازم است به میزانی که فکر می کند لازم است وقت می گذارد و برایش زحمت میکشد. و عجیب آنکه تا حد خوبی بسیاری از دانشجویان با اشتیاق در کلاس شرکت می کردند. چون خودشان اصل کلاس بودند و مثل بقیه ی کلاسها شهروند درجه 2 نبودند. خودشان به دلیل اهمیتی که برای خودشان داشت برای کلاسشان تصمیم می گرفتند. که موضوع کلاس چه باشد و به چه سمتی پیش برود و ...

مسئولیت یادگیری به این معنی نیست که افراد در انتخاب رشته ی تحصیلی و موارد مشابه حق انتخاب از بین گزینه های موجود داشته باشند. یا اینکه به میزان تلاششان نمره و مدرک و جایزه بگیرند.

به این معنی است که هر یک بگویند چه می خواهند بیاموزند، چه لازم دارند بیاموزند، چه دغدغه دارند یاد بگیرند، خودشان عمق یادگیری خودشان را اندازه بگیرند (به جای اینکه دیگران به آنها نمره هایی ببخشند یا چهارچوبهایی تهیه کنند تا همه ی آدمیان را در آن بسنجند)، خودشان موضوع و روش یادگیری را معلوم کنند، در آموزش نه به معلم و مدیر، نه به والدین، و نه به جامعه، بلکه به خودشان پاسخگو باشند. خودشان بگویند کی فهمیده اند و کی نفهمیده اند.

با این نگاه، دیگر آزادی های خداداد افراد، خودآگاه یا ناخودآگاه سلب نمی شود، تمایزی بین زندگی و تحصیل و شغل و ... نیست و همه یک جریان بزرگ کلی اند. دیگر همه ی آدمها با یک خطکش سنجیده نمیشوند و به زور در قالبهای بی بنیاد و ظاهری جا داده نمی شوند و لازم نیست کسی زحمت سازگار کردن آدمهای متفاوت را بکشد (و چه کار عبثی است).

تازه اولاشه

تا اخر تابستون، مذاب میشیم یا تبخیر؟

مستندهایی که میخواهم ببینم

Before the flood

ماهیها در سکوت میمیرند

بازی انگلیسی

پرزیدنت اکتور سینما

مادرکشی

+حضور حبیب احمدزاده در برنامه ی جهان آرا


فک کنم همینا بود

enough

I think i'll never be making enough money though...

:(

:)