دورۀ پرسشگری نقادانه موسسه تیزفکری بنا بر تعریف مدرسینش، اولین مرحله از آموختن مهارت تفکر نقادانه است. پرسشگری نقادانه یعنی گزاره ها، ادعاها و اخبار را انتقادی بفهمیم و در دام ظاهر آراستۀ حرفها نیافتیم، وقتی با دیگری گفتگو میکنیم منظور هم را درک کنیم و هنگام بحث کردن با سوالهای درست و بجا و مرتب، ابعاد یک موضوع را بکاویم. اما در کنار این حرفهای قلمبه سلمبه، یادگیری پرسشگری نقاد اثرات جانبی هم دارد و وقتی مثل من شش ماه از حضورتان در آن بگذرد و این معیارها در ذهنتان تهنشین بشوند، در ذهن و زبانتان تغییراتی رخ میدهد و این آگاهی تازه در زندگی روزمرهتان بروز میکند.
یکی از سرفصلهای این دوره معرفی ارزشها یا معیارهای سنجشگرانه بودن سخنان یا گزاره هاست؛ و اینکه چطوری آنها را در سخنان خودمان بیاوریم و در سخنان دیگران بسنجیمشان و در هر دو حالت، بار معنایی گفته ها را افزوده و پیام بیشتری را به شکلی بهتری منتقل کنیم. به عبارت دیگر، سوتفاهم نیافرینیم! شاید ثقیل به نظر بیاید اما بگذارید برایتان یک قصه تعریف کنم. چند وقت پیش مجبور شدم طرز اتصال یک دستگاه الکترونیکی را به خالهام توضیح بدهم، با تلفن! بعد از دوبار تلاش نافرجام و توضیحات بی ثمر، دفعۀ سوم موفق شدم تا نحوۀ اتصال آن وسیله را گام به گام توضیح بدهم و خالهام هم با موفقیت حرف من را فهمید و دستگاه را متصل کرد. دفعۀ سوم چه اتفاقی افتاد؟ به حرفهای خاله دقت کردم و دیدم من یک جوری حرف می زنم و سوالهای او جور دیگری است، و با اضافه کردن شفافیت -یکی از معیارهای پیشگفته- به راهنماییهایم به او توانستم کمک کنم. پرسشگری انتقادی با اینکه یک مهارت مورد نیاز در آموزش و پژوهش است، اما چنین کارکردهای روزمره ای هم دارد!
این روزها دیگر این معیارها، و دیگر آموختههای این دوره، تبدیل به عادتم شده، هم ذهنی و هم زبانی. ناخودآگاه شفاف حرف میزنم. میفهمم که مغالطه میکنم یا نه. میفهمم که بقیه مغالطه میکنند یا نه. سوالهای بهتری میپرسم تا جواب دقیق بگیرم. و البته فقط اینها نیست. کلی هم از فشار روانی ام کمتر شده؛ وقتی چیزی به نظرم جور در نیاید سوالی میپرسم که در عین جواب گرفتن، مخاطب را نیازارم. دیگر کمتر بار ابهام را تحمل میکنم. وقتی کسی چیزی را نمیفهمد سعی میکنم بهتر توضیح بدهم. اگر با دوستی در حال صحبت باشیم، چون میتوانم سوالهای بهتری بپرسم بهتر حال و روزش را میفهمم. وقتی در خانه دنبال چیزی میگردیم دیگر نمیگویم همانجاست یا همان گوشه است! چون میدانم شنونده نمیفهمد منظورم را. خلاصه، دیگر ناخواسته خودم و دیگران را نمیآزارم. در نتیجه، جای یک سری کلنجارهای همیشگی در زندگیام خالیست! چون ملزم شدهام که واضح و دقیق حرف بزنم و پاسخ مبهم و نادقیق را نپذیرم. گاهی خودم تعجب میکنم از اینکه حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم جور دیگری حرف بزنم.
اگر تصمیم به شرکت در این دوره را دارید، در کنار دغدغههای آکادمیک، از من بشنوید و آمادگی این اثرات جانبی را هم داشته باشید!
شه ژالب که من چند روز پیش مشابه همین متن را در اینستاگرام خوندم. چقدر این روزا قلم اینستایی های امروزی شبیه به وبلاگی های دیروزی شده!
این دفعه از آمریکا اومدید، دفعه های قبلی از ایران میومدید
بله، این یکی از آن تغییرات مثبتی هست که من هم دیدم در تو. با همۀ این اثرات جانبی قشنگش. :)