صدق

دیروز که رفته بودیم خونه خاله کوچیکه مامان عید دیدنی (لازم به ذکره عید دیدنی اونها چون چهاردانگه زندگی میکنن یه مسافرته خودش! 4 رفتیم 9 برگشته بودیم!) سر صحبت شوهرِ خاله ی کوچیک باز شد. حاج آقای کاظمی چندین ساله گاوداری دارن و دیروز میگفت از 50 کیلو شیر شروع کرده و به 2 تن رسیده. میگفت خدا میرسونه و میسازه برا آدم. میگفت فلانی هفت تن شیر تولید میکنه در روز همه اش آبه و مواد. از دغلکاری هم صنفاش میگفت و از اینکه قدیما اصلن اینجوری نبود! از چیزهایی که اضافه میکنن تا شیر بیشتر بمونه و ... میگفت من یه انگشت میزدم رو خامه ی شیر تو دهنم نمیکردم! بابام هم میگفت یه داروخانه کنار ما اومده دو ساله باز شده 5 بار رفته تعزیرات. میگفت کسی که خاک کارو نمیخوره این میشه فقط فکر جیبشه. حاجی هم میگفت خدا برکت میده.

دو روز پیش داشتم یه متنی میخوندم از امام موسی صدر، در مورد صدق در فکر و گفتار و عمل. صدق در عمل اینکه کارتو درست انجام بدی.

چی شد ما این شدیم؟ فی الواقع اگه سلوک اجتماعی رو آدم بخواد تو یه جمله جمع کنه، میشه همین صدق. با هرکسی تو هر فضایی هستی خانواده دوست همکار و ... صادق باش. تو نیتت تو گفتارت تو رفتارت.

حالا گفتن نداره ولی این درست انجام دادن کار از برجسته ترین چیزهاییه که تو هویت آلمانیها بود! تقریبن همه در هر سطح و شغلی به این پایبندن. (طبعیتن بحث سر اینکه چه کاری باید و نباید انجام داد با بحث سر درست انجام دادن کارهایی که باید متفاوته خیلی.)

حالا یه فکری هم من مدتهاست تو ذهنم دارم در همین زمینه، که وقتی انقلاب شد چجوری تخصص و درست انجام دادن امور و نظام علمی و اجرایی کارها بهم ریخت بخاطر اینکه کار رو خیلی فله ای دادن دست مردم و سپردن صرفن به احساس. استاد یا دوست گزیده ای هم نمیجویم که بشه این ایده رو گفت و شنید

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد