شوق و حسرت

پریشب ها که با خواهر و عمو ک و دخترخاله و همسرش بیرون بودیم، شوهر دخترخاله از دوران دبیرستان و دانشگاهش گفت. گفت که پزشکی دوست داشته، همه ی درسای حفظیش خوب بوده و درسای ریاضی و ایناش افتضاح بوده! ولی یه ناظم الاغی داشتن که نذاشته بره تجربی. گفت بعدش رفته مهندسی بعد رفته تو کار تئاتر بعد هم خدمت و ... سر صحبتش هم به این دلیل باز شد که وحیده و عمو ک دکترن :)

دو تا چیز به ذهنم رسید اون شب

اولی اینکه چقد یه اتفاق کوچیک دامنه دار شده. یه آدمی یه کاری میکنه که حالیش نیست و تا چند سال دامنه ی اون اثر هست و شاید تا آخرالامر هم ادامه داشته باشه چه توی تصمیمات چه (مهمتر) توی حس و حال و شخصیت. تا دوباره اتفاقات و بهانه ها دست به دست هم بدن و آدم حالش جا بیاد و مسیرش دوباره روشن و شفاف باشه. (فلش بک به حرفهای اون استاد امام صادق که میگفت راه خورده خورده روشن میشه یه تصمیم یه قدم یه تصمیم یه قدم) 

دومی اینکه واقعن شوق چه مسئله ی مهمیه تو شخصیت آدم. هیچ وقت از روان آدم پاک نمیشه. شوق از علاقه عمیق تره. کاملن از توی فطرت میاد. یه چیزیه که هم واقعیه و رسیدنی، هم مصداقیه و روشن، هم برای آدم چالشه هم امکاناتش هست... از همه مهمتر به مسیر رشد آدم و شخصیتش شکل میده. و وقتی تبدیل به حسرت میشه هم دائمن موندگاره. خلاصه خیلی هست.

به نظر من یکی از ارکان مهم شخصیت آدمه. خیلی مهمه آدم نه شوق خودش رو خراب کنه نه شوق دیگران رو. تو ذهنم این روزها دنبال مصادیق دیگه ی ارکان رشد و شخصیت آدم میگردم و یکی از مهمتریناش شوقه. یکی دیگه اش به نظرم احترام به خوده (عزت نفس)


پ.ن: اگه متنم شکسته بسته اس بخاطر اینه که یه بار نوشتم و پاک شد کلن! امان از این گوشی مزخرف من...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد